مالكيت شخصى
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
165
بسم الله الرحمن الرحيم
مالكيت شخصى
اسلام و همه اديان «مالكيت فردى» را تأييد
كردهاند، از آيات قرآن و روايات اسلامى بخوبى مىتوان دريافت كه در اسلام مالكيت
فردى، مفروغ عنه است.
بيش از هزار آيه در قرآن كريم برمالكيت فردى
دلالت دارد، و دلالت اين آيات بصورت امضاء مالكيت فردى نيست بلكه برتر و رساتر از
امضاء، و بگونهاى است كه مالكيت فردى را امرى مسلم و مفروغ عنه تلقى مىكند، ما
براى نمونه برخى از آيات را ذكر مىكنيم.
و با آنكه تأييد اسلام بلكه همهى اديان
برمالكيت فردى، از بديهيات و ضروريات بشمار مىرود و لازم نيست ما آيات شريفه قرآن
را در اين مورد نقل نمائيم در عين حال.
«خذمن اموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهمبها وصل
عليكم ان صلوتك سكن لهم» به پيامبر مىفرمايد: (از
اموال ايشان- مردم- زكوه بگير تا آنان را پاك و تزكيهنمائى، و برآنان درود بفرست
مسلماً درود تو موجب سكونت و آرامش خاطر آنان است.)
«واعملوا انما غنمتم من شيء فانلله خمسه»
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
166
به مسلمانان مىفرمايد: (بدانيد هرچه استفاده ببريد همانا يك پنجم آن مال
خداست).
و نظاير اين دو آيه كه به انفاق امر و ترك
انفاق نهى مىكند از قرآن شريف بسيار است، و در همهى آيات مالكيت و صاحب مالى فرض
شده و آنگاه براى رفع فقرهاى فردى يا اجتماعى و به تفسير قرآن «فيسبيلالله» امر
به انفاق شده است.
«انالذين يأكلون اموالاليتامي ظلماً انما
ياكلون ناراً»
همانا آنانكه به ستم اموال يتيمان را مىخورند، مسلماً آتش مىخورند.
و باز مىفرمايد: «فانآنستم منهم رشداً
فارفصواليهم اموالهم» اگر در يتيمان رشدى ديديد به
بلوغ و رشد فكرى رسيدند- اموالشان را به ايشان رد نمائيد،
«للرجال نصيب مماترك الوالدان والاقربون
وللنساء نصيب مماترك الوالدان والاقربون مماقلمنه اوكثرنصيبا مفروضاً» و براى مردان از آنچه پدر و
مادر و خويشان باقى گذاردهاند بهرهيى است، و براى زنان از آنچه پدر و مادر و
خويشان باقى گذاردهاند بهرهيى است، كم باشد يا زياد، و اين بهره بطورى است كه در
اسلام تعيين شده است، آشكار است كه در اين آيه مالكيت فردى براى متوفى و آنانكه از
متوفى ارث مىبرند مفروض و مفروغ منه است و فقط مىخواهد تقسيم ارث را و اينكه
زنان نيز همچون مردان ارث مىبرند توضيح دهد.
«الرجال قوامون عليالنساء بما فضلالله
بعضهم عليبعض و بما انفقوا من اموالهم» مردان برزنان رياست دارند زيرا
خداوند برخى را بربرخى ديگر برترى داده است و نيز براى آنكه مردان از اموال خود به
زنان نفقه
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
167
مىدهند.
در اين آيه نيز مالكيت فردى مسلم و مفروغ عنه
مىباشد و وجوب نفقهى زن مورد نظر است.
اين يادآورى لازم است كه هر تجمعى هرچند
محدود و كوچك بهفرمانروائى نيازمند است تا امور آن مجتمع منظم گردد و اداره شود،
خانواده نيز در مقياس كوچك چون يك مملكت است. و جامعه و مملكت از خانوادهها تشكيل
مىشود بنابراين همچنانكه جامعهى بزرگ فرمانروا لازم دارد خانواده نيز به رئيس و
فرمانروا نيازمند است و چون مرد از نظر خلقت بيشتر تعقلى و زن بيشتر عاطفى است،
اسلام رياست خانواده را به مرد واگذاركرده است، و بايد توجه داشت كه معناى رياست
«فعال مايشاء» بودن و زورگوئى و تحميل نيست، و بقول عرب «سيدالقومخادمهم» رئيس
طائفه خدمتگزار ايشان است.
آخرين آيهاى كه در اين مورد ذكر مىكنيم
مالكيت فردى مرد و زن را صريحاً اعلام مىكند:
«للرجال نصيبممااكتسبوا وللنساء نصيب
ممااكتسبن» براى مردان از آنچه كسب
كردهاند بهرهاى و براى زنان از آنچه كسب كردهاند بهرهاى است، يعنى بهرهى كار
هركس چه مرد باشد و چه زن متعلق به خود اوست نه ديگرى و به تحقيق علمى و ادبى بايد
گفت كلمهى «من» در «ممااكتسبوا»- ممااكتسبن» نشويه است و معنا چنين است: بهره
كار انسان، مرد باشد يا زن مال خود اوست نه مال ديگرى.
خلاصه، مالكيت فردى در اسلام و در همهى
اديان از جملهى ضروريات و بديهيات است و نياز به تفصيل ندارد و تأويل كردن اين
ضروريات و بداهت در واقع از لجاجت و تحميل عقيده براسلام است.
كسىكه مالكيت فردى را در اسلام تأويل مىكند
و منكر آن مىشود
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
168
مثل آنست كه نماز و روزهى اسلام را انكار نمايد، و بگويد نماز براى ورزش بدن
و روزه براى صحت و بهداشت تن وضع شده و بگويد ورزش در زمان ما باوسائل و قواعد
علمى كه دارد و بهداشت با ترقى و پيشرفتى كه كرده است مىتواند به جاى نماز و روزه
باشد! اين طرز سخن گفتن از حماقت و لجاجت و تحميل عقيده براسلام است برخى از اين
افراد آمدهاند از اين آيه شريفه كلمه «من» را تبعيضيه گرفتهاند و چنين معنا
كردهاند كه: (براى مردان از آنچه كسب كردهاند بهرهاى است- بمقدار حاجت- و براى
زنان از آنچه كسب كردهاند بهرهاى است بمقدار حاجت-) ... و اين همان شعار
سوسياليستهاست كه مىگويند هركس باندازهى قدرت بايد كاركند و باندازهى ...
اسلام مردى را كه بر زن و خانوادهى خود تحكم
و زورگوئى و ستم نمايد، اهل دوزخ مىداند و بشدت مذمت كرده است و براى تنظيم
خانواده، تفاهم بين مرد و زن دستورات بسيار دارد و اگر دقت شود برترين الفتها و
عاليترين زندگى خانوادگى در سايهى اسلام راستين ميسر است و نمونههاى آنچه در
تاريخ اسلام و چه هماكنون در جوامع مسلمان و در خانه مسلمانانى كه واقعاً به
اسلام عمل مىكنند بسيار است. اسلام رياست خانواده را به مرد داده است ولى اين به
آن معنا نيست كه مرد از زن برتر است زيرا زن از جهتى از مرد برتر است چون وجودش
عاطفى است، و مرد از جهتى ديگر از زن برتر است چون وجودش تعقلى است و رياست با
تعقل مناسبتر و سازگارتر است، چنانكه پرورش و تربيت، با وجود عاطفى سازگارتر است
خلاصه سخن آنكه اسلام رياست را به مرد داده و زورگوئى و چماق را از او گرفته است
ولى دنياى امروز چماق را از مرد گرفته و بدست زن داده است و اين جز اختلاف و
ازهمپاشيدگى و عوارض سوءثمرى نداشته و ندارد حاجت برداشت نمايد.
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
169
بنابراين بنظر آنان شعار اسلام همان شعار مكتب سوسياليسم است! در حاليكه اگر
بهصدر و ذيل آيه توجه داشتند چنين دروغ و خرافهاى برزبان نمىآوردند. اينك آيهى
شريفه را با صدروذيل آن بررسى مىكنيم تا بطلان پندار خرافى آنان آشكار شود.
«ولاتتمنوا مافضلالله بهبعضكم
عليبعضللرجال نصيب ممااكتسبوا وللنساء نصيب ممااكتسبن واسئلواالله منفضله
انالله كان بكل شيء عليماً» (آنچه را كه خداوند به آن برخى
از شما را بربرخى ديگر برترى داده آرزو مىكنيد بهرهى كار هر مرد و زن بخودش
اختصاص دارد، از فضل خداوند بخواهيد همانا خدا برهمهچيزى است داناست)
يعنى انسانها در استعداد و ذوق و توفيق با
همه تفاوت دارند.
واين از شاهكارهاى خلقت است.
مقدرى كه به گل نكهت و به گل جان داد هر آنچه
لايق او بود ايزدش آن داد
اگر اين تفاوتها نبود چرخ زندگى فرد و جامعه
نمىچرخيد. و اصولًا زندگى جز يك زندگى جهنمى نمىبود، موريس مترلينگ مىنويسد:
«دانشمندن سوسياليسم و كمونيسم مىگويند معنى كمونيسم اين است كه به تمام افراد كه
در استعداد و هوش و ذكاوت با يكديگر تفاوت دارند شانس واحدى براى پيشرفت و ترقى
بدهيم زيرا دانشمندان كمونيسم ناچار تصديق مىكنند كه افراد بشر در استعداد با هم
متفاوتند. ولى در جامعه كمونيستى زنبورعسل و موريانه حتى اختلاف استعداد هم در
ميان نيست شما اگر ده سال در زندگى موريانه مطالعه كنيد محال است در يكى از افراد
مزيتى از لحاظ استعداد برديگرى ببينيد، زيرا جامعه كمونيستى هر فردى را براى كار
مخصوصى ساخته است و ممكن نيست كه جز همان كار كار ديگرى از او ساخته باشد
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
170
منظرهى زندگى مورچه و موريانه و زنبورعسل و خصوصاً زندگى موريانه، منظرهى
كامل و بدون نقص يك جامعهى كمونيستى است كه هركس بايد كاركند و هيچكس نبايد
بيكار بماند حتى براى آنكه در كار وقفه حاصل نشود بيمارى و خواب را بكلى از بين
بردهاند. در زندگى اين حيوانات، بزرگ و كوچك و آقا و نوكر نيست و تمام افراد بدون
استثناء مطيع قانون پولادين جامعهاند. درزندگى آنها تفريح و پاداش و جايزه نيست.
ولى اصولًا، فايدهى اين زندگى چيست و شما را
به خدا آيا ارزشى دارد كه ميليونها سال زحمت بكشيم و زندگى خود را مبدل به اين
جهنم نمائيم، زندگى وقتى لذتبخش است كه در آن اميد، عشق و حتى محروميت وجود
نداشته باشد خلاصه كمونيسم حقيقى همان زندگى مورچه و موريانه و زنبورعسل است و
بقيه جز عوام فريبى و دروغ و خدعه و تزوير نيست اينطور زندگى براى انسان وقتى است
كه استعداد و ذوق و عشق و غريزه جنسى و ... را از بين ببريم تا همهى افراد مثل
موريانه متساوى شوند ولى اين كار اگر ممكن هم بشود زحمت كشيدهايم و جامعه را به
يك جامعه جهنمى مبدل كردهايم!!» بنابراين معناى آيهى شريفه
كاملًا خلاف آن است كه سوسياليسم مىگويد، آيه مىفرمايد استعداد مختلف است و اين
يك امر صددرصد و طبيعى است، و بهرهى هركس- كه به جهت تفاوت استعدادها، ذوقها،
ذكاوتها متفاوت مىشود- مال خود اوست نه مال ديگرى، و هركس هرچه مىخواهد از خدا
بخواهد نه از ديگرى و خداوند مىداند از نظر خلقت و از نظر وضع قانون- چه مىكند.
اين شعار اسلام است، و مىبينيد كه صددرصد
ضدشعار سوسياليسم است. شعار اسلام مطابق با فطرت و خلقت انسانها و شعار سوسياليسم مخالف
با فطرت و خلقت آنان و مطابق با ديكتاتورى است و تاكنون
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
171
نتوانستهاند آن را پياده كنند و در آينده هم نخواهند توانست. خداوند
مىفرمايد: «فلن تجدلسنهالله تبديلًا ولنتجد لسنهالله تحويلًا»
(ارزش و سنت الهى هرگز مبدل نمىشود. و از بين رفتنى نيست.)
ولى مىبينيم برخى مذبوحانه مىكوشند تا
افكار خود را برقرآن و روايات اهل بيت (ع) تحميل نمايند و براى عوامفريبى و آبرو
بخشيدن به افكار ماركسيستى خود به قرآن و روايت تمسك مىجويند مثلًا از اين آيه
سوءاستفاده مىكنند:
«ولاتاكلوا اموالكم بينكم بالباطل» (اموالتان را در ميان خود به
باطل مىخوريد) و مىگويند خداوند متعال و پيامبر (ص) اموال را جمع نسبت داده و آن
را متعلق به همهمىدانند پس معلوم مىشود مالكيت فردى در كار نيست و اموال متعلق
به جمعيت است!! به تعبير ادبى استدلال كننده جمع را در اينگونه آيات و روايات
«عام مجموعى» پنداشته است نه «عام التقراقي» و اگر چنين باشد بايد «اولاد» را نيز
در آيهى ذيل به جامعه و همه مردم نسبت دهند نه به پدر و مادرش زيرا قرآن
مىفرمايد «انما اموالكم و اولاد كم فتنه والله عندهاجر عظيم» مسلماً اموال و فرزندانتان
وسيلهى امتحان و آزمايش است و نزد خداوند پاداش بزرگى است.
و نظاير اين آيهى شريفه كه قطعاً
«عامالتقراقي» است در قرآن بسيار است و اگر هم شبههاى «عاممحموعى» و همينطور از
اين روايت كه پيامبر فرمودهاند «الناس مسلطون علياموالهم» در برخى آيات ديده
مىشود كه ديده نمىشود- آيات ديگرى شبهه را مرتفع مىسازد، چنانكه آيهى ذيل و
نظاير آن در قرآن و نيز در روايات بسيار است مال را به افراد نسبت داده،
«وانتبتمفلكمرئوس اموالكم لاتظلمون ولاتظلمون» او اگر- شما كه قبل از تحريم
ربا، ربا مىگرفتيد توبه كنيد پس سرمايهاى كه دادهايد متعلق به شماست نه
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
172
ستم كنيد و بر شما ستم شود) و نيز درباره يتيمان و كسانى مانند سفيهان كه رشد
و كفايت عقلى ندارند مىفرمايد: «فانآنستم منهم رشداً فارلفوا اليهم اموالهم»
(پس اگر بالغ شدند و از ايشان رشد فكرى ديديد اموالشان را بخودشان تسليم كنيد)
گاهى نيز ديده مىشود كه براى اثبات افكار انحرافى خود به اين آيه متمسك مىشوند:
«ولاتؤتوا السفهاء اموالكم التي جعلالله لكم قياماً»
(اموالتان را كه قوام جامعه به آنست به دست سفيهان ندهيد) ... مىگويند قرآن كريم
مال سفيه را مال جامعه، و قوام جامعه را وابسته به آن مىداند! ولى بايد بگوييم كه
ظاهر آيه برعكس پندار ايشان است، زيرا آيه در مقام نهى از اسراف و تبذير است و
منظور آنست كه به سفيه بيش از مخارج ضروريش ندهيد زيرا اموال را بىجهت تلف
مىكند، بنابراين آيه مىفرمايد مخارج سفيه را جامعه از مال خود بدهد و بيش از
مخارج ضرورى هم ندهد.
بفرض آنكه معناى آيه اين باشد كه به سفيه از
اموال خودش از احتياج ندهند باز در مقام نهى از اسراف و تبدير است، و معناى آيه
اين است كه مال قوام براى جامعه است و بايد در جامعه چون خون در بدن جريان داشته
باشد و نبايد بىجا تلف شود و مال سفيه را به سفيه ندهيد زيرا تلف مىكند.
بنابراين براى تنبه اين مقصود مال را به
جامعه نسبت داده است و بفرض اگر اجمالى در اين آيه باشد آيات ديگرى كه ذكر شد
بيانگر اين آيه نيز هست، چنانچه در آياتى نظير «وآتوهم منمالالله الذي آتاكم» (از مال خدا كه به شما داده
است بهفقرا بدهيد) و: «انفقوامما جعلكم مستخلفينفيه» (از آنچه خداوند شما را در آن
وكيل خود قرار داده- مال- انفاق كنيد) كه بحث آن گذشت متذكر مىشود. اموالى كه در
دست داريد گرچه ظاهراً متعلق به شماست ولى در حقيقت به خدا تعلق دارد زيرا او به
شما عطا فرموده پس انفاق كنيد
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
173
و بخل نورزيد و اينگونه آيات در واقع بيانگر نكاتى روانى و اجتماعى است و هيچ
ربطى به اينكه مال متعلق به جامعه است نه فرد ندارد.
«پندار موهوم سرمايهداران»
و خرافىتر از ادعاها و انحرافاتى كه گذشته،
ادعائى است كه برخى پولپرستان دارند و براى خيال خرافى خود به آياتى نيز تمسك
جستهاند كه هر مسلمان آگاهى را متأثر مىسازد. و براستى نيز جاى تأسف و تأثر است
كه قرآن عزيز كتاب انسانساز خداى متعال چنين بازيچهى هوى و هوس مشتى غربزدهى
سودجو و كور و كرانى سراپا جهل شود! آنان گاهى اين آيه شريفه را ذكر كرده:
«واللهفضلبعضكم عليبعض فيالرزق» (خداوند بعضى از شما را بر
بعضى ديگر در مال و روزى برترى داده است) ... و مىگويند فقر و غنى تقدير الهى است
و خدا خواسته است كه برخى فقير باشند اگر خدا مىخواست به آنها هم عطا مىكرد!!
اين پندار بىاساس را قرآن عيناً از برخى
مترفين خرافهگو در صدر اسلام نقل مىفرمايد: «واذاقيل لهم انفقوا مما رزقكمالله
قالالذين كفرو اللذين آمنوا نطعم من لويشاءالله اطعمه» (وقتى به آنان گفته شود از
آنچه خداوند به شما عطا فرموده انفاق كنيد كافران به مؤمنان مىگويند آيا كسانى را
اطعام كنيم كه اگر خدا مىخواست آنان را اطعام مىكرد)
قرآن كريم در آيهى «والله فضلبعضكم
عليبعض» به يك نكته طبيعى اشاره مىفرمايد و آن اينكه مردم در استعداد و هوش و
فعاليت يكسان نيستند پس ناچار درآمدشان نيز يكسان نخواهد بود. ولى اين قبيل آيات
در مقام آن نيست كه بيان كند وظيفه مردم درحاليكه از نظر طبيعى مختلفند چيست؛
البته در ذيل برخى از همين آيات وظيفه را نيز
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
174
تعيين فرموده است چنانكه در ذيل همين آيه مىفرمايد «فماالذين فضلوا برادي
رزقهم عليماملكت ايمانهم فهم فيه سواءافبنعمهالله يجحدون»
(ولى آنان از رزق خود بزيردستان نمىدهند تا در معيشت و زندگى مساوى شوند، آيا
اينان نعمت خدا را ناديده گرفته و كفران مىورزند؟).
تمامى اين آيه شريفه دلالت دارد:
الف- انسانها چون در استعداد متفاوت خلق
شدهاند بنابراين در بهره و درآمد نيز متفاوت مىشوند.
ب- افرادى كه برترى دارند بايد از درآمد و
سود خود به ديگران بدهند تا همه در رفاه باشند.
ج- آنانكه بخل ورزند و موجب اختلاف طبقاتى در
معيشت شوند به آنچه پروردگار جهان به آنان عنايت فرموده كفران ورزيدهاند.
پولپرستان گاهى هم به خرافهى ديگرى متوسل مىشوند تا فقر فردى و اجتماعى را
توجيه نمايند؛ مىگويند بايد حتماً فقرائى باشند تا قوانين خمس و زكوه دربارهى
آنان اجرا شود! اين استدلالها براستى شگفتآور است؛ درست به آن مىماند كه كسى
بگويد قانون جهاد براى امضاء و تأييد كفر كافران تشريع شده است و طب با ميكروب و
دانش با جهل ملازمه دارد! اگر اسلام به تحصيل دانش توصيه كرده و براى آموزش طب
تأكيد فرموده است بدان جهت است كه اسلام وجود جهل و ميكرب را مىپسندد و تأييد
مىكند!! شگفتا كه حماقت كار برخى را به كجا مىكشاند؟! و براستى اگر بشر توجيهگر
شود مىتواند همهچيز را توجيه كند و بگفتهى يكى از بزرگان «اگر خدا نباشد
همهچيز قابل توجيه است»!
قانون زكات امضاء فقر نيست بلكه كاشف از فقر
است. حاكى از
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
175
اين است كه زندگى بشر از مجراى طبيعى منحرف شده است.
قانون جهاد امضاء كفر نيست كاشف از كفر است
بيانگر انحراف جامعه از مجراى فطرت است.
ويژگيهاى مالكيت فردى
گفتيم كه اسلام و همهى اديان مالكيت فردى را
امضاء كردهاند و مالكيت فردى از ضروريات و بديهيات اديان است و هيچ قابل توجيه و
تأويل نيست. و چون قانون الهى است بنابراين صددرصد به نفع جامعه است و به عبارت
ديگر قانون مالكيت فردى از طرف خداوند كه به مصالح و مفاسد جهان و خلقت انسان و
عواقب امور داناست و جز رفاه و صلاح براى فرد و جامعه نمىخواهد وضع نشده است. پس
به اجمالى مىدانيم كه مالكيت فردى به نفع فرد و جامعه و داراى مصلحت مهمى است، در
عين حال مىتوان به تفصيل هم منافع و مصالحى براى آن ذكر كرد:
1- مالكيت فردى با فطرت و سرشت بشر مطابقت
كامل دارد. انسان بخوبى درك مىكند آنچه با كار و زحمت خود بدست آورده متعلق به
خود اوست نه ديگرى. و اگر به زور از او بگيرند آن را تجاوز و تعدى مىداند و با
وجدان و فطرت خود رنج آن را درك مىكند حتى اگر از كودكى آنچه را در تملك دارد
بگيرند به دفاع برمىخيزد و اگر نتواند دفاع كند ناراحت مىشود و رنج مىبرد.
مالكيت فردى حتى در حيوانات نيز ديده مىشود، حيوان چيزى را كه بدست آورده متعلق
به خود مىداند و اگر از او گرفته شود حالت دفاع بخود مىگيرد بجهت همين فطرى و
غريزى بودن مالكيت فردى است كه الغاء آن به يك ديكتاتورى استالينى نيازمند است.
استالين با كشتن مليونها نفر و با استفاده از زندانهاى هولناك و زجر و شكنجهها و
تبعيدهاى غيرانسانى
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
176
و اردوگاههاى كار اجبارى مىخواست الغاء مالكيت را عملى سازد ولى ديديم كه
كارگردانان نتوانستند ادامه دهند و ناچار با كمال شرمندگى مالكيت فردى را بطور
متوسط پذيرفتند چنانكه تفاوت دستمزدها را نيز ناچار قبول كردند! آرى، قانونى
مىتواند پياده شود كه با فطرت مخالف نباشد و قوانينى كه مباين با فطرت انسانى است
دوام نخواهند آورد و بهمين جهت كمونيستها بايد مطمئن باشند كه كارى از پيش
نميبرند.
2- چنانكه در مباحث گذشته گفتيم اقتصاد اسلام
برپايه آزادى و حريت صحيح بناشده و پذيرش حريت اقتصادى در واقع احترام به شخصيت
انسان است. اگر آزادى اقتصادى از انسان گرفته شود و در كسب و كار و مصرف و توزيع
آزاد نباشد و بهرهى كارش بخودش تعلق نداشته باشد نه فقط به شخصيت و آزادى او ضربه
زدهاند بلكه او را حيوانى فرض كردهاند كه بايد بقدر قدرت كار كند و بميزان حاجت
مصرف نمايد! گذشته از آنكه الغاء مالكيت و آزادى اقتصادى با فطرت و خلقت انسان
منافات دارد اصلًا سزاوار مقام انسانى انسان نيست كه با او همچون يك حيوان باربر
رفتار شود.
براستى افراط مكتب سرمايهدارى غربى و تفريط
مكتب سوسياليسم شرقى شگفتآور است، در غرب مالكيت فردى براى گربهها و سگها
پذيرفته شده و گاهى مىشود كه گربه يا سگى مليونر و ميلياردر مىشود و در كشورهاى
كمونيستى انسان را حيوانى مىپندارند كه بايد بقدر قدرت كار و بمقدار حاجت مصرف
كند!!
3- شكى نيست كه كار نيروى متراكم كارگر است،
و همچنانكه دست و پا و ساير اعضاى كارگر متعلق به اوست، كار و بهرهى آن نيز بخودش
تعلق دارد؛ و سلب مالكيت فردى همچون سلب برخى از اعضاء بدن محسوب مىشود عجيب است
كه سوسياليستها به اين موضوع
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
177
اعتراف دارند و برهمين مبنا براى صاحبان كارخانجات حقى قائل نيستند و مىگويند
همهى توليدات مربوط به كارگر است نه كارفرما زيرا توليد اثر كار كارگر است.
اگر چنين است- كه هست- يعنى توليد بمنزلهى
عضو كارگر است پس بايد متعلق بخودش باشد و الغاء مالكيت و شعار «مصرف بمقدار حاجت»
تجاوز و ستم به كارگر است ... (در آينده بخواست خدا پيرامون حق كارفرما توضيح
خواهيم داد).
4- قبلا گفتيم كه مكتب كمونيسم بمعناى واقعى
مىتواند عملى شود كه همه غرائز انسان را نابود سازيم حتى غريزهى حب به مال را.
همچنانكه در زندگى برخى حيوانات مثل موريانه ديده مىشود، و اين كار اولًا محال
است و ثانياً بگفتهى مترلينگ اگر جمعى شود يك زندگى جهنمى خواهد بود و اين كار
يعنى تبديل انسان به حيواناتى نظير موريانه مسلماً بسيار احمقانه است. و از نظر
اسلام هم شركت در ربوبيت تكوينى محسوب مىشود چنانكه وضع قانونى از غيرخدا شرك در
ربوبيت تشريعى خداوند است.
5- پيشتر هم گفتيم كه الغاء مالكيت موجب ركود
ذوقها، استعدادها، فعاليتها و ... مىشود و شواهد عينى و تجربهها نيز اين موضوع را
تأييد مىكند و ما برخى از اثرات و شواهد در جوامع كمونيستى را قبلًا متذكر شديم.
در فرانسه قانونى به نام «قانون الغاء ارث»
وضع شد و يكسال نكشيد كه ركود اقتصادى ناشى از آن مشاهده شد و مجبور شدند آن قانون
را لغو نمايند.
بنابر همهى آنچه ذكر كرديم اين نتيجه روشن
مىشود كه تكوين و تشريع يعنى فطرت و دين مالكيت فردى را تأييد مىكند و
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
178
الغاء مالكيت فردى نه فقط جنگ با اديان است كه جنگ و ستيز با فطرت نيز محسوب
مىشود و قطعاً جنگ با فطرت دوام نخواهد داشت «فطرهاللهالتي فطرالناس
عليهالاتبديل لخلقالله» (فطرت الهى كه خدا مردم را برآن سرشته است و آفرينش خدا
مبدل نمىشود).
حدود و قيود مالكيت فردى
قابل دقت و تذكر است كه اسلام گرچه مالكيت
فردى را امضاء كرده ولى حدود و قيودى برآن قرار داده كه فوايد مالكيت فردى باقى
مىماند و مفاسد آن بكلى از بين مىرود.
به عبارت ديگر مالكيت خصوصى در اسلام برگشت
به مالكيت عمومى دارد زيرا اسلام به مالك اجازه نمىدهد كه مال را در امور
غيرمشروع و غيرمعقول صرف و اسراف و تبذير و اتراف نمايد- و نيز او را نائب و وكيل
خداوند در اموال مىداند و موكل و منوب عنه (خدا) به رفع فقر فردى و اجتماعى فرمان
داده است و اگر تخطى كند و مال را در امور غيرمعقول و غيرمشروع صرف نمايد و يا با
داشتن امكان از رفع نياز اجتماع خوددارى كند چنانكه در مباحث گذشته گفتيم مسئوليت
شديدى دارد. بنابراين اقتصاد اسلام هم با فطرت مطابق است و هم شخصيت و آزادى و
كرامت انسان را محفوظ مىدارد هم مفاسد مالكيت فردى را به كلى از بين مىبرد- و
اينك توضيح اين مطلب: اقتصاد اسلامى داراى حدود و قيودى است كه اگر در جامعه پياده
شود، همگان در رفاه و آسايش خواهند بود و كينهها و دشمنىها و عقدههاى ناشى از
اقتصاد و مفاسدى نظير شكاف طبقاتى و تمركز ثروت همه و همه از ميان خواهد رفت.
1- حدود و قيود زيربنائى: حدود و قيود
اقتصادى اسلامى برخى غيرمستقيم است يعنى اقتصاد اسلام بر آنها بنا شده و بعبارت
ديگر
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
179
اقتصادى در چارچوب قانون است، و به تعبير علمى اقتصاد اسلام «متقيد» به آن
حدود و قيود است نه «مقيد» يعنى دائرهى اقتصاد اسلام با آن قيود تنگ مىشود و در
مباحث گذشته آن قيود و حدود را بعنوان زيربنا و پايههاى اصيل اقتصاد اسلام نام
برديم و اينك به برخى اشاره مىكنيم.
الف- قانون مواسات و قانون محبت ووداد- بديهى
است اگر اين دو قانون در جامعهاى پياده شود ظلم و تعدى اقتصادى، كمك، خيرخواهى،
رفع فقر فردى و اجتماعى خواهد داد.
ب- اسلام تهذيب نفس و ايمان به مبدأ و معاد و
خصوصاً ايمان عاطفى يعنى ايمان ناشى از اعمال شايسته را لازم دانسته و ضرورتاً
اقتصاد در جامعهاى كه مهذب و مؤمن به مبدأ و معاد است از بسيارى جهات سالم و
بىمفسده خواهد بود. تمركز ثروت در جامعهاى ممكن است كه بخل و قساوت و حب به
تراكم مال در افراد آن جامعه باشد.
فقر با ثروت در جامعهاى شكاف طبقاتى بوجود
مىآورد كه آن جامعه مهذب باشد.
بيكارى، فقر عمومى، شكاف طبقاتى، ظلم كارفرما
به كارگر، پايمال كردن حقوق ديگران و ... در جامعهاى مقصود است كه دنيا را هدف
بداند نه وسيله و در جامعهاى مهذب و مؤمن به مبدأ و معاد اقتصاد سالم و بدون نقص
خواهد بود.
ج- اسلام حريت و شخصيت انسان را امضاء كرده
است، و آزادى و كرامت بمعناى واقعى براى او قائل است، و ذلت و خوارى و خاكسارى و
اسير بندگان بودن را حرام بلكه شرك مىداند و ناچار اقتصادى كه در ميان مردمى
آزاده و با كرامت پياده شود نمىتواند مفسدهخيز باشد. در چنين جامعهاى، تمركز
ثروت، ظلم بيكديگر،
پايمال
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
180
كردن حقوق ديگران، شكاف طبقاتى، همه و همه شرك محسوب مىشود و منافى با مقام
انسانيت افراد است.
د- اسلام كار را اساس اقتصاد معرفى مىكند و
در عين حال به مسلمانان تفهيم كرده كه مالك حقيقى خداست و انسان در خود چيزى
ندارد، قدرت و توانائى كار، ثروت و هرچه در جهان است، زمين و آسمان و آنچه در زمين
و آسمان است و خود انسان و هرچه مربوط به اوست همه از خداست علت همهى آنها خداست
و پديدآورندهى همهى آنها خداست و آنچه هم كه در دست انسان است به نيابت و وكالت
از جانب خداست، و خدا خود تعيين مصرف كرده است- وضع قانون- و جز او كسى حق تعيين
مصرف ندارد.
جامعهاى كه چنين اعتقادى دارد از قوانين
اقتصادى تخطى نمىكند و پولدوستى و خودگرائى و عياشى و اسراف و تبذير و غفلت از
ديگران جاى خود را به انفاق و ايثار و ميانهروى در معيشت و مواسات و برادرى بلكه
برابرى مىدهد- و اقتصاد در چنين جامعهاى در چارچوب قوانين و متقيد به قوانين
خواهد بود.
2- كنترلهاى اقتصادى و قيود روبنائى: نوع
ديگر قيود و حدود در اقتصاد اسلامى، حدود قيودى است كه بطور مستقيم اعمال مىشود و
بعبارت ديگر اسلام اقتصاد خود را به آنها مقيد كرده است، اين حدود و قيود خود دو
قسم است: يك قسم كه جنبههاى نفى دارد و شارع مقدس از آنها نهى كرده است اين قسم
را در فقه اسلامى «مكاسب محرمه» ناميدهاند و فقهاء كتابى از فقه را به آن اختصاص
دادهاند و مؤلف وسائلالشيعه قريب به پانصد روايت در اول جلد 12 در مورد آن ذكر
كرده است.
اين قيود و حدود بيشتر از پنجاه موضوع است و
شايد بتوان همهى آنها را زير سه عنوان خلاصه كرد:
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
181
الف- هر كسب وكار اقتصادى كه موجب ظلم و تجاوز و تعدى به ديگران باشد مثل غصب،
ربا، رشوهخوارى، كمفروشى، گرانفروشى، غش و تقلب در معامله، احتكار هر چيزى كه
مردم به آن نيازمند باشند حتى اگر زمين باشد، فروش اسلحه به دشمن، اشاعه جنگ با
سعايت و تبليغات سوء، قضاوت به غير حق و شهادت ناحق، دخالت در دستگاه ظلم و جور و
نظاير اين امور كه تجاوز به حقوق ديگران است.
ب- هركار اقتصادى كه براى فرد يا جامعه
زيانبخش است ولو آنكه ظلم و تجاوز نباشد، مثل اشاعهى فحشا و از قبيل تشكيل مجالس
لهو و لعب و غنا و رقص و دعوت به آن مجالس و فروش بليط آن و ساختن فيلمهاى
شهوتانگيز و نمايش آن و نظاير اين امور، قمار و دادوستد آلات قمار و ساختن آلات
قمار و تشكيل مجالس قمار، خريد و فروش مسكرات و ساختن آن و حمل و نقل آن و تشكيل
مجالس آن، تهيهى مواد مخدر و خريد و فروش آن و بالاخره هرچه براى فرد و اجتماع
مضر است كه اسلام هر نوع فعاليت اقتصادى در اين امور را نهى كرده است.
ج- هر كار اقتصادى در امورى كه عاقلانه نباشد
و به عبارت فقهى «كاراقتصادى در امورى كه منفعت عقلائى نداشته باشد» حتى اگر ظلم و
تجاوز محسوب نشود و مضر براى جامعه هم نباشد دادوستد و حمل و نقل و ساختن آن از
نظر اسلام ممنوع و نهى شده است مثل دادوستد وسائل شعبده و اشتغال به شعبدهبازى و
يا وسائل فالهاى خرافى و فالگيرى و اينگونه امور.
در قرآن كريم همهى انواع سهگانهى «مكاسب
محرمه» كه ذكر شد نهى شده است.
«يا ايهاالذين آمنو لاتأكلوا اموالكم بينكم
بالباطل الا
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
182
تكون تجاره عن تراض منكم»
اى مؤمنان، اموالتان را ميان خود به باطل نخوريد دادوستد شما دادوستد باطل نباشد-
جز آنكه بصورت تجارت و يا رضايت طرفين باشد- دادوستد شما نزد عقلا صحيح و مانند
تجارت باشد-).
اسلام با قاطعيت راه استثمار فرد از فرد و
درآمدهاى كلان بدون كار و زحمت را با ممنوعيت اين عناوين سهگانه بسته است. اسلام،
نهى از اين مكاسب محرمه جلوى عياشىها، اسراف و تبذيرها را گرفته است و اتفاقاً
قسمت عمدهى استثمار فرد از فرد، تمركز ثروت، فقر فردى و اجتماعى و تنبلى و به
هدردادن وقت و عمر به همين امورىكه در عناوين سهگانه ياد كرديم مربوط مىشود و
اقتصاد اسلام از آنها بر كنار است.
ماليات و معاونتهاى اقتصادى
قسم ديگر از حدودوقيود اقتصاد اسلام آنهايى
است كه جنبهى مثبت دارد، و اسلام با اعمال آنها جلو تمركز ثروت و فقر فردى و
اجتماعى را مىگيرد، و اينك به برخى از آنها اشاره مىكنيم.
الف- واجبات مالى/ از واجبات مالى در اسلام
خمس و زكات است كه بطور اشتراك در اموال وضع شده و حاكم اسلامى مىتواند جبراً از
افراد وصول نمايد يعنى حكومت اسلامى در اموال افراد شريك است. مقصود از خمس ماليات
بر درآمد است: «واعلموا انما غنمتم من شيى فانلله خمسه ...» (بدانيد آنچه استفاده بريد
پنج يك آن مال خداست).
و منظور از زكات ماليات بر توليد است: «خذمن
اموالهم صدقه»
(زكات مال آنان را بگير) اينكه خمس و زكات به چه چيزهايى تعلق مىگيرد فعلًا از
بحث ما بيرون است، اجمالًا مىدانيم
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
183
كه روايات اسلامى مىفرمايد اگر خمس و زكات پرداخت شود فقر در جامعه نخواهد
بود، و ما يكى از اين روايات را ذكر مىكنيم: زاره و محمدبن مسلم كه هر دو از
فقهاء اسلامند از ششمين پيشوا و امام حضرت صادق عليهالسلام نقل مىكنند كه فرمود:
«انالله فرض للفقراء في مالالاغنياء ما يسعهم ولوعلم ان ذلك لايسعهم لزادهم،
انهم لم ياتوا من قبل فريضهالله عزوجل ولكن اوتوامن منع من منعهم لامما فرضالله
لهم ولو انالناس ادوا حقوقهم لكانوا عايشين بخير»
(خداوند در اموال بىنيازان براى نيازمندان بقدر كفايت معين كرده است و اگر مقدار
معين شده كافى نبود خداوند بيش از آن مقدار تعيين مىكرد، رنج فقرا از ناحيه قانون
الهى نيست بلكه از ناحيهى كسانىكه حق آنان را نمىپردازند رنج مىبرند، اگر مردم
حق آنان را مىپرداختند حتماً آنان در رفاه و آسايش بودند) اسلام از كسانيكه
مسلمان نيستند و در پناه اسلام زندگى مىكنند نيز مالياتى به نام «جزيه» كه
مالياتى سرانه است مىگيرد و مقدار آن بدست حكومت اسلامى است، اقليتهاى مذهبى چون
از مزاياى اسلام برخوردارند و از آنان خمس و زكات گرفته نمىشود بايد ماليات
بپردازند و اين ماليات اگرچه در اموال آنان بطور شركت نيست ولى حكومت اسلامى حق
دارد كه آن را ولو جبراً بگيرد، و از همين قبيل است آنچه در فقه به نام «خراج» ذكر
شده است و آن ماليات مخصوصى است كه بر زمينهايى كه اسلام توسط جنگ بر آنها مسلط
شده تعلق مىگيرد و تعيين ميزان آن بدست حاكم اسلامى است، و اگر بواسطهى جنگ
نباشد در فقه به آن «فيئى» مىگويند و اختيار آن با حاكم اسلام است. انشاءالله در
فصل مالكيت دولت بحث اينها و بحث اموال دولتى كه در فقه «انفال» ناميده شده خواهد
آمد.
ب- مستحبات مالى: اسلام قوانين ديگرى نيز
دارد كه براى رفع فقر
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
184
بسيار سودمند است و جلوى تمركز ثروت را هم مىگيرد، اين قوانين مالى بسيارند و
ما به برخى اشاره مىكنيم.
يك قسم از اين قوانين در فقه جزو مستحبات ذكر
شدهاند يعنى الزامآور نيستند ولى به آنها ترغيب و تشويق شده و خداوند متعال در
اين جهان و جهان باقى كه اين جهان مقدمه و وسيلهى آنست به كسانيكه به مستحبات
اسلامى عمل كنند پاداش نيكو عنايت مىفرمايد.
كسى گمان نكند اين قوانين ضامن اجرا ندارد،
زيرا ضامن اجراء آنها از درون انسان يعنى از ايمان به مبدأ و معاد سرچشمه مىگيرد
و اين بهترين ضامن اجراء براى قوانين، و شاهد زندهى آن اعمال مسلمانان و كوشش
آنان در انجام اين مستحبات است. بعنوان مثال مىتوان وقف را ذكر كرد اسلام براى
ايجاد تأسيسات عمومى و نيز براى اداره و دوام آنها قانونى به نام «وقف» دارد و
فقها نيز در مورد آن كتابى به نام كتاب وقف دارند، اين قانون ضامن اجرائى جز ايمان
به مبدأ و معاد ندارد و در عين حال مىبينيم كه در همين ايران تأسيسات عمومى وقفى
نظير مدرسهها، مسجدها، حمامها، پلها، جادهها و ... بسيار است و نيز زمينها و
خانهها و مغازههاى موقوفه براى اداره و ابقاء آن تأسيسات بيشتر است و شايد بتوان
گفت كه يك صدم از زمينهاى ايران مشمول قانون وقف مىباشد و اگر بدرستى عمل و مصرف
شود بسيارى از نيازهاى فردى و اجتماعى رفع خواهد شد و اينگونه قوانين مالى كه به
اقتصاد اسلام مربوط مىشود و ضامن اجراء آن ايمان افراد است كم نيستند و برخى از
آنها بشرح ذيل است:
الف- قرضالحسنه:
اسلام بشدت با رباخوارى مخالف است، تا آنجا
كه رباخوارى را
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
185
جنگ با خدا و پيامبر مىداند: «فان لم تفعلوافأ ذنوابحرب منالله و رسوله»
(پس اگر فرمان خدا را انجام نمىدهيد- رباخوارى را ترك نمىكنيد بدانيد كه خدا و
پيامبرانش با شما در جنگند).
اسلام ربا را موجب تمركز ثروت و براى جامعه
زيان بخش مىداند، ربا همچون موريانه. اقتصاد جامعه را از درون بويرانى و نابودى
مىكشاند- (اميدواريم در اين بحثها در جزوهاى جداگانه ربا را مشروحتر بررسى
كنيم) انشاءالله اسلام به جاى رباخوارى قانون قرضالحسنه يعنى وام بدون بهره را
وضع كرده است، و براى تعاون و كمك پيشنهاد مىكند كه اگر وام گيرنده نتوانست در
رأس موعد بدهى خود را بپردازد به او مهلت دهند تا هنگاميكه قادر بر پرداخت شود و حتى
بسيار شايسته مىداند كه اگر وام گيرنده در سختى است او را از پرداخت بكلى معاف
دارند: «وان كان ذوعسره فنظره الي ميسره و ان تصدقوا خير لكم ان كنتم تعلمون» (اگر وام گيرنده در تنگدستى
است و نمىتواند بدهى خود را بپردازد پس وامدهنده بايد تا هنگام توانايى او بر
پرداخت صبر كند، در صورتيكه گذشت كنيد براى شما بهتر است.
اگر بدانيد- زيرا براى آخرت شما ذخيره
مىشود-).
اسلام بر «قرضالحسنه» بسيار تأكيد و سفارش
مىكند، در آيات بسيارى (245 بقره- 11 و 18 حديد 20 مزمل- 12 مائده- 17 تغابن) آن
را اولًا قرض دادن به خدا محسوب مىدارد ثانياً وعدهى پاداش چند برابر مىدهد
ثالثاً وامدهنده را «مصدق» يعنى كسى كه بسيار صدقه مىدهد مىنمايد. امام صادق
عليهالسلام فرمودهاند قرض هجده برابر صدقه است.
رابعاً: موجب آمرزش خطاها و گناهان مىشمارد.
خامساً: خداى متعال از كسى كه قرضالحسنه مىدهد تشكر كرده است.
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
186
ب- انفاقات:
شايد بيش از هزار آيه در قرآن كريم باشد كه
به صرف اموال براى رفع فقر فردى و فقر اجتماعى توصيه مىفرمايد و روش شخص پيامبر
(ص) و ائمه اطهار (ع) نيز همين بوده و بويژه شبها مخفيانه به نيازمندان رسيدگى
مىكردند تعليمات قرآن كريم اولًا چنان است كه صفت انفاق در مسلمانان پا برجا باشد
و بكوشند «ملكهى انفاق» پيدا كنند تا همهى مسلمانان مانند پيامبر (ص) و ائمه (ع)
از رسيدگى به مستمندان و رفع نيازهاى آنان فعال باشند و اهمال نكنند.
«الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سراً
و علانيه فلهم اجرهم عند ربهم ولاخوف عليهم ولاهم يحزنون» (آنانكه شب و روز و پنهان و
آشكار اموال خود را انفاق مىكنند پاداششان نزد خداست و (آرامش و اطمينانى ميابند
كه) بيم و اندوهى نخواهند داشت.
و ثانياً زياده بر مقدار كفايت را انفاق
نمايند، يعنى هر مسلمان هرچه سود اضافى دارد انفاق نمايد و هيچ ذخيره نسازد/
«ويسئلونك ماذا ينفقون قلالعفو» (از تو مىپرسند كه چه مقدار
انفاق نمايند بگو زائد بر كفاف و مخارج خود را).
آرى بجهت همين تعليم و تشويقهاست كه در تاريخ
پرافتخار اسلام و حتى هم اكنون نيز بسيارى بوده و هستند كه ديگران را بر خود مقدم
مىدارند.
ج- تزويج:
قرآن كريم به تزويج پسران و دختران و زنان
بىشوهر و مردان بىزن تشويق و ترغيب فرموده است «وانكحوالايامي والصالحين من
عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يفنيهمالله من فضله» (زنان بىشوهر و مردان
بىزن را تزويج كنيد و همچنين غلامان و كنيزانى كه شايستهى ازدواجند تزويج نمائيد
و اگر فقرا باشند- نگران
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
187
نباشيد- خداوند آنان را بىنياز مىفرمايد).
د- وصيت:
اسلام به وصيت قبل از مرگ سفارش كرده است
بويژه براى پدر و مادر! و خويشاوندان و شايسته است كه انسان قبل از مرگ در فكر
تأمين آتيهى پدرومادر باشد و نيز بهرهاى براى خويشانىكه ارث نمىبرند در نظر
بگيرد: «كتب عليكم اذاحضر احد كمالموت ان ترك خيراًالوصيه للوالدين والاقربين»
(هريك از شما اگر بهنگام مرگ مالى از خود باقى مىگذارد وصيت نمايد براى پدرومادر
و خويشان) وصيت در اسلام پسنديده است ما مخصوصاً براى تأمين آتيه پدر و مادر و
براى خويشانى كه ارث نمىبرند و نيز براى افرادىكه از ارث محروم ماندهاند مثل
نوههايى كه بجهت فوت پدر يا مادرشان از ارث جد و جده محروم شدهاند، لازم است جد
و جده به ياد آنها باشند و برايشان بهرهاى در نظر گيرند.
ه- ماعون:
منظور «از ماعون» آن است كه بايد حوائج ضرورى
ديگران را تأمين كرد، و چنانكه قبلًا هم گفتيم سورهى ماعون بخوبى دلالت دارد بر
اينكه اگر كسى ديگران را از حوائج ضرورى محروم كرد مسلمان نيست. آنچه ذكر شد از
قوانين مالى اسلام است و ممكن است از ترغيب و تهديدهايى كه در برخى از اين قوانين
ديده مىشود وجوب بعضى از آنها استفاده شود و بهر صورت اقتصاد اسلام محدود و مقيد
به آنهاست.
- واجبات اقتصادى
دستهاى ديگر از قوانين است كه جزو واجبات
اسلام بشمار مىرود و از حدود و قيود اقتصاد اسلام و مالكيت فردى، و به برخى از
آنها
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
188
اشاره مىكنيم.
اگر ضرورت مالى براى فرد يا اجتماع پيش آيد
بر افرادىكه قدرت مالى دارند واجب است براى رفع آن اقدام نمايند، آيهى كنز و
آيهى ماعون و بسيارى از آيات ديگر بر اين قانون دلالت دارد: بنابراين تا ضرورتى
براى فرد و اجتماع پيش نيامده انفاق براى رفاه فرد و اجتماع مستحب است ولى اگر
ضرورت فردى يا اجتماعى پيش آيد بر كسىكه قدرت مالى دارد انفاق واجب مىشود
«والذين يكنزون الذهب و الفضه ولاينفقونها في سبيلالله فبشرهم بعذاب اليم»
(كسانى را كه گنجينههاى طلا و نقره فراهم مىسازند- جمع ثروت مىكنند- و در راه
خدا انفاق نمىكنند به عذابى پردرد بشارت ده).
بهمين جهت حاكم شرع هم مىتواند جبراً از او
بگيرد و انشاءالله بعداً از آن سخن خواهيم گفت بعبارت ديگر آيهى كنز و آيهى
ماعون و بسيارى از آيات ديگر ارشادى و در وجوب و استحباب تابع حكم عقلند جائيكه
عقل انفاق را واجب بداند آيهى شريفه نيز دلالت بر وجوب دارد مثل وقتىكه امور
ضرورى و فهم پيش آيد مانند جهاد، خطر براى كيان اسلام و مسلمين، فقر عمومى مثل
قحطى فقر فردى مثل اختلال در معيشت و گرسنگى فرد يا خانواده، احتياج شديد فرد يا
جمعيت و نظاير اين امور كه فقهاء بزرگوار اين موارد را موضوعات ثانوى و احكام
ثانوى نام نهادهاند و جائيكه عقل انفاق را مستحب بداند آيهى شريفه نيز تابع اوست
مثل آنجا كه احتياج فرد يا اجتماع در حد ضرورت و خطر نباشد.
بنابراين اگر ديده مىشود كه انفاق گاه در
حقوق مالى دولت شمرده مىشود نظير خمس و زكات و گاه از مستحبات است مثل انفاق
همهى اموال زائد بر كفاف. و گاهى هم جزو حقوق واجب مالى اسلام محسوب مىشود بجهت
همين است كه اين آيات و روايات. احكام
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
189
ارشاديند و با اين بيان چيزى خلاف ضرورت و اجتماع مسلمين هم نگفتهايم، زيرا
اين موضوع در فقه مسلم و در سيرهى مسلمين قطعى و بديهى است كه جز خمس و زكات چيز
ديگرى در مال واجب نيست مگر آنكه عنوان ثانوى پيش آيد، و باز از نظر متون اسلامى و
فقه اين موضوع قطعى و مسلم است كه گاهى به جهت عنوان ثانوى نه تنها جمع كردن مال
حرام است بلكه لازم است همهى مال را بجهت آن عنوان انفاق نمايد. محقق بزرگوار
مؤلف «مصباحالفقه» كه از فقهاى بزرگ است در اول كتاب زكات مىفرمايد «ابتداً» در
مال چيزى جز خمس و زكات واجب نيست، مگر جهتى پيش آيد مثل صلهى رحم و كمك به مضطر»
و در اين مسأله هيچكسى بر خلاف اين چيزى نگفته است.
استاد معظم ما علامه طباطبائى نيز در
تفسيرالميزان در مورد آيهى كنز فرمودهاند «از آيه شريفه استفاده مىشود كه اگر
امرى مهم و ضرورى باشد انفاق واجب و لازم است مثل جهادى كه احتياج مالى داشته باشد
و حفظ جان كسى و نظاير اين دو، اما انفاقات براى توسعهى رفاه فرد يا اجتماع گرچه
انفاق فىسبيلالله است ولى متون اسلامى آن را واجب نمىداند»
ب- قانون كفايت و كفالت خويشان نزديك
در اسلام زن واجبالنفقه شوهر است حتى اگر
بىنياز و ثروتمند باشد و نيز پدرومادر و فرزندان در صورتيكه نتوانند خود را اداره
كنند واجبالنفقهاند و بايد مخارج آنان را تأمين كرد در مباحث گذشته اشاره كرديم
حيواناتى هم كه در اختيار كسى باشند واجبالنفقهاو محسوب مىشوند.
جز اين چهار مورد، خويشان و وابستگان ديگر
گرچه واجب النفقه نيستند ولى چنانكه از مؤلف مصباحالفقه نقل كرديم اگر اداره
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
190
نكردن ترك رحم باشد حرام و بعبارت ديگر صلهى رحم واجب است.
ج- قانون زكات فطره و قانون كفارات و نذورات
اين قوانين بحث مفصلى و در فقه دارد و از
جمله حدود و قيود مالكيت فردى و اقتصاد اسلامى است.
د- قانون ارث
اسلام براى پرورش ذوقها و استعدادها و
فعاليتها قانون ارث دارد.
يعنى مال شخصى را پس از مرگ او متعلق به
وابستگان او مىداند و بايد بين آن وابستگان تقسيم شود، و چون افراد از نظر
اقتصادى و مخارج زندگى متفاوتند اسلام مراعات اين موضوع را كرده است. مثلًا مرد
معمولًا مخارج و هزينهى زندگيش بيش از زن است و زن معمولًا در نفقهى ديگرى است و
هزينهى كمترى دارد لذا اسلام سهم مرد را از ارثيه او برابر سهم زن قرار داده است.
قانون ارث دو فايدهى اقتصادى مهم را در
بردارد:
1- ذوقها، استعدادها، علاقهى به فعاليت و
... سركوب نمىشود، زيرا چنانچه قبلًا هم گفتيم اگر انسان بداند پس از مرگ اموال
او متعلق به ديگران است و به فرزندان و بستگان خودش نمىرسد تمايل و مشوق درونى او
به كار و فعاليت لطمه مىخورد.
2- با تمركز ثروت مبارزه شده است زيرا اموالى
كه در دست يكى نفر بود بلافاصله پس از مرگ او بين افراد متعددى تقسيم مىشود.
تاكنون به اين نتيجه رسيديم:
الف) اسلام مالكيت فردى را امضاء كرده است
ولى حدود و
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
191
قيودى براى آن قرار داده كه موجب شكاف طبقاتى و تمركز ثروت نشود.
ب) برخى از قيود همان ماليات اسلامى است كه
خمس و زكات نام دارد و خداى متعال كه اختيار همه چيز با اوست ماليات اسلام را بطور
شركت در اموال وضع نموده است.
ج) برخى ديگر از قيود و حدود. قوانين مالى
است كه جزو مستحبات اسلامى است و ضامن اجراء آن ايمان مسلمانان به مبدأ و معاد
است.
د) دستهاى ديگر از قيود. قوانين مالى است كه
از واجبات اسلام محسوب مىشود و ضامن اجراء آنها علاوه بر نيروى درونى ايمان،
نظارت ملى و حاكم اسلامى است، و دربارهى اين دو بعداً سخن خواهيم گفت.
قوانين معاملاتى
قسمت پنجم از قيود و حدود اقتصاد و اسلام و
مالكيت فردى، قوانين معاملاتى اسلام است. بحث اين قوانين بسيار مفصل و در فقه شيعه
براى هر يك از اين قوانين كتابهاى بسيار تأليف شده است.
ما در اين نوشتار به بعضى از اين قوانين
اشاره مىكنيم و انشاء الله برخى ديگر را در مباحث آينده بررسى خواهيم كرد.
آنچه در اين جا با بحث ما مناسبت دارد و
نبايد از آن گذشت قانون مضاربه و مزارعه و مساقات و اجاره است، اين قوانين از
مشكلات مسائل فقه است و در فقه براى هر كدام كتابى جداگانه نوشته شده و ما در اين
جا فقط جنبهى اقتصادى آنها را به طور بسيار فشرده بررسى مىكنيم.
چند اصل موضوعى
چند چيز در اين بحث كاملًا دخيل است و بايد
بصورت اصل
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
192
موضوعى از نظر باشد تا قوانين بر آنها مترتب شود:
الف) الغاء مالكيت فردى از نظر اقتصاد غلط
است و اسلام مالكيت فردى را كه اقتصاد سالم اقتضاء آنرا دارد پذيرفته است.
ب) قوانين اجاره و مضاربه و مزارعه و مساقات
جائى پياده مىشود كه ضرورت اقتصادى در بين نباشد تا واجب باشد اموال در رفع آن
ضرورت صرف گردد، زيرا مىدانيم اگر ضرورتى در ميان باشد آيات وجوب انفاق به تبعيت
عقل حكم مىكند كه در رفع آن ضرورت اقدام نمايند.
ج) بيكارى از نظر اسلام بسيار ناپسند است و
بر كسى كه قدرت كار دارد لازم است كار كند و حق برداشت از بيتالمال را ندارد- حتى
اسلام كسى را كه قدرت كار دارد غنى و بىنياز مىداند و در فقه مسلم است كسى كه
قادر بكار باشد حقى بر مسلمين و در بيتالمال ندارد و چون كسى است كه ثروت بالفعل
داشته باشد.
د) چون استعداد و ذوق و هوش و فعاليت در
افراد يكسان نيست ناگزير سود و بهره نير يكسان نخواهد بود و بهره كار كسانى كه
بيشتر واجد اين خصلتها باشند از هزينهى زندگيشان افزونتر خواهد بود و از همين جا
ثروت مشروع پيدا مىشود.
ه (ثروتى كه از كار پيدا شود مربوط و متعلق
به كارگر است زيرا هما نكار متراكم و تجسم انرژيهاى متراكم شده كارگر است و چنانكه
قبلًا هم گفتيم ثروت همچون جزئى از وجود انسان و همچون دست و پاى اوست. بنابراين
اولًا ثروت بايد متعل به عامل آن باشد نه ديگرى پس الغاء مالكيت غلط است و به آن
مىماند كه بخواهيم دست و پاى انسان را از او بگيريم. ثانياً اگر آن را در اختيار
ديگرى بگذارد تا با آن ثروت كار كند چنان است كه هر دو با هم كار مىكنند و برگشت
اين موضوع به مشاركت است و بهمين جهت مىگوئيم كه عقد
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
193
مضاربه و مزارعه و مساقات در واقع عقد مشاركت است و اينك توضيح اين كلام.
مضاربه
از جمله قراردادهايى كه عقلاء دارند و اسلام
نيز آن را پذيرفته است «عقد مضاربه» است مضاربه يعنى اينكه دو نفر با هم تجارت
كنند به اين ترتيب كه كار از يكنفر و سرمايه از ديگرى باشد و هر دو در سود آن شريك
باشند ولى اگر به سرمايه زيانى رسيد فقط صاحب سرمايه بايد آن را متحمل شود و شريك
ديگر كه كار را متقبل شده ضامن نيست، زيرا اگر قرار شود كه در زيان سرمايه شريكى
كه كار را متقل شده ضامن باشد ديگر مضاربه نيست بلكه آنچه صاحب سرمايه پرداخته قرض
محسوب مىشود و صاحب سرمايه در اين صورت در سود شريك نخواهد بود و اگر بخواهد سودى
بگيرد ربا است بهمين جهت فقهاء بزرگوار بر اين موضوع اتفاق نظر دارند كه در مضاربه
خسارت بعهدهى صاحب مال است و شرط ضمان جايز نيست حتى فرمودهاند شرط مخالف مضمون
عقد و باطل است.
و از اهل بيت عليهمالسلام نيز روايات بسيار
نقل شده كه فرمودهاند: «من ضمن باجر فليس له الا رأس ماله و ليس له من الربح
شييء» (كسى كه در مضاربه عامل را ضامن كند در سود حقى ندارد و فقط مىتواند
سرمايه را بگيرد).
بنابراين مضاربه همان شركت است زيرا در شركت
هر دو كار مىكنند و در مضاربه هم هر دو- عامل و عمل مجسد- كار مىكنند. در شركت
هيچيك ضامن ديگرى نيست. در مضاربه هم عامل ضامن سرمايه نيست چنانكه سرمايه ضامن
عامل نيست.
بنابراين آنكه مضاربه را انكار مىكنند يا
بايد مالكيت فردى را
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
194
سلب كنند و سرمايه را از صاحب سرمايه بگيرند، و گفتيم كه سلب مالكيت فردى به
اقتصاد سالم زيان مىرساند، و بحث ما هم در مضاربه اسلامى است كه از اصول مسلم آن
امضاء مالكيت است. و يا بايد كنز و تمركز ثروت را جائز بدانند كه اين نيز به
اقتصاد سالم ضربهى بزرگى مىزند و اسلام آنرا حرام و ممنوع مىداند. و يا بايد
قائل شوند كه پول از راههاى نادرست ديگرى از قبيل رباخوارى به جريان بيفتد و يا در
عياشى و اسراف و تبذير صرف و تلف شود كه اينها همه ناپسند است و با قرآن شريف هم
منافات دارد.
و يا بايد بگويند كه سرمايه را به ديگران
انفاق كند؛ فرض اينست كه ضرورتى در بين نباشد كه انفاق واجب گردد و هنگاميكه
ضرورتى نباشد الزام و ايجابى هم براى انفاق نخواهد بود.
بنابراين فقط دو راه باقى مىماند:
الف) خودش با سرمايه كار كند. البته اشكالى
ندارد كه خودش كار كند ولى اگر قدرت بر كار نداشته باشد چه بايد بكند، و نيز اگر
كس ديگر قدرت كار دارد و سرمايه ندارد چه راهى براى فعاليت بجويد.
ب) مضاربه كند- و اين همان راه منحصرى است كه
اسلام انتخاب كرده است بنابراين مضاربه نه تنها رباخوارى و استثمار فرد از فرد
نيست بلكه مبارزه با بيكارى و تمركز ثروت هم هست.
مضاربه يكى از راههاى جريان خون جامعه- پول-
است در جامعه ما و به نوبهى خود خدمت به اقتصاد محسوب مىشود و به همين جهت آنرا
از حدود و قيود مالكيت فردى بشمار مىآوريم.
مزارعه و مساقات
هر آنچه دربارهى مضاربه گفتيم به اشكالات
مشابه در
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
195
مزارعه و مساقات نيز در واقع پاسخ دادهايم. مزارعه قراردادى است كه عقلاء
دارند و اسلام نيز آن را پذيرفته است و آن اينست كه دو نفر با هم زراعت كنند به
اين ترتيب كه كار از يك نفر و زمين آباد از ديگرى باشد و مشهور ميان فقها آنست كه
بذر را هم بايد صاحب زمين بدهد و حتى «علامه حلى» فقيه عاليقدر شيعه در بيشتر
كتابهاى خود كود را هم بعهدهى صاحب زمين مىداند. بهرحال اين دو شرط و شرايط ديگر
در اصل بحث ما دخالتى ندارد، زيرا مزارعه نيز همچون مضاربه يك نوع شركت است زيرا
زمينآباد كه عمل متجسد است از يك طرف و عمل تدريجى زارع از طرف ديگر مشاركت
مىكنند، پس در سود هر دو شريكند و اگر خسارتى به زمين وارد آيد از جيب زمين رفته
است.
كسى كه مزارعه را نمىپذيرد يا بايد منكر
مالكيت فردى شود و يا بپذيرد كه زمينآباد مختل و بدون استفاده بماند و يا بلاعوض
و رايگان به ديگرى واگذار گردد و يا خود صاحب زمين در آن كار كند.
فرض اول با اصل موضوعى يعنى مالكيت فردى
پذيرفته شده در اسلام منافات دارد، فرض دوم با اقتصاد و لزوم توليد منافى است، فرض
سوم دليلى بر الزام ندارد، فرض چهارم با وقتى كه صاحب زمين خود قدرت بر كار ندارد
سازگار نيست.
بنابراين راهى باقى نمىماند جز مزارعه كه
خود يكنوع مبارزه با بيكارى و تقويت اقتصاد است از اين بيان وضعيت «عقد مساقات»
نيز روشن مىشود، مساقات آن است كه دو نفر با هم باغدارى كنند و كار از يكنفر و
باغ از ديگرى باشد و چنانكه در مضاربه و مزارعه گفتيم در مساقات نيز عمل متراكم يك
طرف كه همان باغ است و عمل تدريجى طرف ديگر كه كار باغبان است با هم مشاركت
مىكنند.
بنابراين مضاربه و مزارعه و مساقات نه مضر به
اقتصاد و نه استثمار فرد از فرد و نه خوردن حق و توليد كارگر است، بلكه يكنوع خدمت
به
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
196
اجتماع و تقويت اقتصاد و مبارزه با بيكارى است.
اجازه و انواع آن
اجاره قراردادى است رايج بين عقلاء، و اسلام
هم آن را پذيرفته است اجاره يكنوع مبادله و داد و ستد است مثل «بيع» و تفاوت آن با
بيع اين است كه در بيع دو عين مبادله مىشود مثلًا پول مىدهد و خانه مىگيرد ولى
در اجاره منفعت با عين مبادله مىگردد يعنى مثلًا پول مىدهد و در مقابل استفاده
از خانه را مالك مىشود. بهمين جهت فقهاء در تعريف اجاره آن را «تمليك منفعت»
ناميدهاند.
اجاره دو قسم است:
الف) اجاره اعيان خارجى مثل اجارهخانه يا
اجاره باغ و زمين آباد اجاره و آلات و ادوات مثل اجاره كارخانه و آلات كشاورزى و
...
اين قسم اجاره مثل مضاربه و مزارعه و مساقات
استفاده از عمل متجسد و متراكم است زيرا مثلًا خانهاى كه اجاره شده نتيجه و توليد
كار موجر است و بهائى كه مستأجر مىپردازد در مقابل آن كار است. بنابراين در حقيقت
دو عمل متجسد يعنى نتيجه كار و توليد دو نفر (خانه كه نتيجه كار و توليد موجر است
و پول كه نتيجه كار و توليد مستأجر است) با هم مبادله شده پس استمارى در كار نيست
بلكه تبديل كار دفعى يكى است به كار دفعى ديگرى.
ب) اجاره نفس است، به اين معنا كه كسى عمل
تدريجى معين خود را مىفروشد و به ازاء آن بهائى مىگيرد مورد اين اجاره مقدار
معينى از وقت و نيروى انسانى يك فرد است و مستأجر مالك عمل موجر كه كارگر است
خواهد بود و بالضروره بايد توليد متعلق به مستأجر باشد زيرا عمل كه بتدريج در خارج
واقع مىشود در ملك مستأجر است.
مثلًا اگر صاحب كارخانه افرادى را براى توليد
استخدام مىكند
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
197
(عمل توليدى آنان را اجاره مىكند) كار آن افراد متعلق به صاحب كارخانه است و
بالضروه مثل آنست كه خود صاحب كارخانه كار كرده باشد. پس توليد متعلق به كسى است
كه كار را مالك است و همينطور كسى كه افرادى را براى زراعت استخدام مىكند چون عمل
آن افراد به عقد اجاره متعلق به صاحب زمين است مثل آنست كه خودش كار را انجام داده
باشد يعنى تولدى متعلق بخود او خواهد بود. ولى اگر اجارهاى در كار نباشد و كارگر
در كارخانه و يا زمين كار توليدى انجام داده باشد حتى اگر غاصب هم باشد نتيجه كار
و توليدش متعلق بخود او يعنى متعلق به خود كارگر است زيرا كار و عملى كه توليد را
بوجود آورده در اجاره ديگرى نبوده و بخودش تعلق داشته است پس توليد هم از آن خودش
خواهد بود و صاحب كارخانه و زمين فقط حق مطالبه اجرت زمين و كارخانه را دارند-
بهمين جهت در فقه قاعدهاى وجود دارد و فقهاء نيز طبق آن فتوى دادهاند ولى قاعده
اين است كه:
«الزرع للزارع ولو كان غاصباً» (توليد مال
زارع است حتى اگر غاصب باشد).
خلاصهى سخن آنكه تتبع در كتابهاى فقه مثل
كتاب غصب و اجاره و مضاربه و مساقات و مزارعه و وكالت، و نيز دقت در رواياتى كه از
ائمهى گرامى دين عليهمالسلام دربارهى اين امور رسيده يك قاعدهى كلى را بدست
مىدهد و آن اينكه توليد متعلق به كسى است كه كار به او تعلق داشته باشد. اگر كار
كارگر به خودش تعلق داشته باشد توليد نيز متعلق به اوست. و اگر كار خود را به كسى
فروخته يا واگذار كرده باشد توليد متعلق به كارگر نخواهد بود و به كسى كه كار به
او فروخته يا واگذار شده متعلق است. از آنچه گفتيم اين موضوع
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
198
نيز روشن مىشود كه اگر كسى را اجاره كنند يا وكالت و يا نيابت دهند فرق ميان
اجاره و وكالت و نيابت در عمل، يك فرق اعتبارى است و در واقع اين هر سه به يك چيز
برگشت مىكنند زيرا اجاره خريد عمل است پس عمل كه به تدريج در خارج واقع مىشود به
خريدار تعلق دارد وكالت توليت و نيابت در عمل است و كارى را كه وكيل انجام مىدهد
مثل آنست كه موكل انجام داده و نيابت، توليت و نيابت نائب است به جاى منوبعنه در
اعتبار عقلاء نائب و عمل وكيل به جاى منوبعنه و عمل موكل است و شارع نيز اين كه
زمينى را آباد كند يا از مباحات اوليه نظير استخراج معادن و مرغان هوا و ماهيان
دريا و هيزم در بيابان حيازت كند، آن معدن و زمين و مرغ و ماهى و هيزم به كسى تعلق
دارد كه عمل مال او است و چون در اجاره و وكالت و نيابت عمل تعلق به عامل و كارگر
ندارد و مال ديگرى است بنابراين توليدات هم مال ديگرى خواهد بود (يعنى توليدات هم
متعلق به مستأجر يا موكل يا منوبعنه است) البته در اين مسأله فقهاء بزرگوار
اختلاف نظر دارند و برخى مانند محقق در بحث وكالت از كتاب شرايع و علامه در تذكره
و قواعد و شيخ طوسى در مبسوط مخالفند و بسيارى از بزرگان فقهاء و از آن جمله مؤلف
عروه و مولف وسيله و نيز رهبر عاليقدر انقلاب در حاشيه بر وسيله پذيرفتهاند كه
اجاره براى حيازت جائز است و زمين و آنچه حيازت شده به مستأجر تعلق دارد نه به
عامل و كارگر.
جلوگيرى از سوء استفاده و نقش حكومت اسلامى
لازم به تذكر است كه اولًا سوء استفاده از
اين قوانين ربطى به اصل قوانين ندارد و هر سوء استفادهاى مسئوليت شرعى دارد.
ثانياً بر
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
199
حكومت اسلامى است كه جلو سوء استفاده را بگيرد مثلا كارگرى كه درآمد و توليد
او در كارخانهاى هزار تومان است و او را به صدتومان اجاره نمايند اين گونه
اجارهها اجحاف است- پيامبر گرامى اسلام و نيز اميرمؤمنان على صلى الله عليها
بهنگام وفات (يعنى در حساسترين وقت كه لازم است به حساسترين موضوعات سفارش نمايند
فرمودهاند «من ظلم اجيره فعليه لعنه الله» هر كس به كارگرش ستم كند لعنت خدا بر
او باد) علاوه بر اين يكى از كارهاى حسبه كه سابقاً دربارهى آن سخت گفتيم نظارت
بر نرخهاست و مهمتر از همه اينها حكومت اسلامى اصولًا براى آنست كه عدالت اجتماعى
را در جامعه و بويژه ميان كارگر و كارفرما برقرار كند. بهمين جهت در مباحث گذشته
يادآور شديم كه از زيربناها و پايهاى اصلى و مهم اقتصاد اسلام نظارت ملى و حكومت اسلامى
است و همهى قوانين چه اقتصادى و چه غيراقتصادى، بدون نظارت ملى و حكومت ناقص بلكه
از نظر قرآن بىاثر است «اليوم اكملت لكم دينكم- و ان لم تفعل فما بلقت رسالته-
كنتم خيرامه اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر» اگر به مصلحت اسلام و
مسلمين باشد حكومت اسلامى مىتواند كارخانهها ملى اعلام كند، مىتواند بهر نحو كه
ممكن باشد و صلاح بداند جلو تمركز ثروت را بگيرد حكومت اسلامى بايد بر نرخها و
كسبها و تجارتهاى داخلى و خارجى نظارت داشته باشد و اگر مصلحت ببيند چيزهايى مثل
تجارت خارجى را به دولت اختصاص دهد و يا قراردادها را لغو كند.
حكومت اسلامى مىتواند در اموال ديگران تصرف
كند و براى رفع فقر فردى يا اجتماعى از ثروتمندان اموالى را حتى اگر قهراً باشد-
بگيرد، مىتواند از احتكارها جلوگيرى كند، از زمينها و مستغلات عمومى يا خصوصى
براى ايجاد خيابانها و موسسات لازم عمودى استفاده نمايد.
حكومت اسلامى مىتواند مردم را به كار مخصوصى
مثلًا زراعت
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
200
و دامدارى وادارد و مىتواند افراد را از شهر به روستا و بالعكس بياورد و
سكونت دهد و اينك به مقايسهاى كوتاه از مالكيت در مكتبهاى مختلف بپردازيم. مكتب
سرمايهدارى مالكيت فردى را پذيرفته و آزادى بويژه آزادى اقتصادى براى انسان قائل
شده و فرد را اصل و جامعه را تابع فرد قرار داده است، در مباحث گذشته دريافتيم كه
آزادى غربى سفيهانه است و بايد آن را بىبند و بارى ناميد، و نيز مالكيت فردى در غرب
بگونهاى است كه منجر به استثمار اقشار پائين و ملل ناتوان و تمركز ثروت و شكاف
طبقاتى و موجب عقدهها و انفجارها و در نتيجه پيدايش سوسياليسم شده است، بنابراين
مالكيت فردى غربى ناقص و غلط است.
و اما مكتب سوسياليسم: در اين مكتب تصور شده
كه همهى مفاسد به جهت مالكيت فردى است و الغاء مالكيت فردى را از اصول مهم خود
قرار داده است، و چون مبارزه با يك امر طبيعى و فطرى به زور و فشار نيازمند است
اصل ديگرى را پذيرفته است و آن ديكتاتورى است.
در مباحث گذشته گفتيم كه مكتب سوسياليسم
تاكنون نتوانسته كار چشمگيرى انجام دهد و در آينده هم نخواهد توانست زيرا مبارزه
با طبيعت و فطرت مرادف با شكست است. و نيز گفتيم كه تا حال مليونها نفر قربانى اين
مكتب شدهاند و متصديان اين مكتب هم روزبروز از مواضع مكتب خود عقبنشينى مىكنند
چنانكه شوروى مالكيت فردى متوسط را پذيرفته و چين به سرمايهدارى اظهار تمايل و
نزديكى مىكند. اين شواهد عينى نواقص اين مكتب است، و از نظر اقتصادى هم توانستيم
كه الغاء مالكيت فردى مفاسدى نظير نابودى استعدادها و فعاليتها را در بردارد.
ولى مكتب اسلام با ويژگيهايى كه دارد مالكيت
فردى متقيد به قانون موماسات را امضاء كرده است و با حدود و قيودى كه براى آن قائل
شده منافعى را دربردارد و هيچ مفسدهى اقتصادى هم براى آن
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
201
نمىتوان تصور كرد.
مالكيت فردى و نظام مالى اسلام و همهى
قوانين اسلامى با فطرت مطابقت دارد و هر قانونى كه مخالف اسلام باشد به ثمر نخواهد
رسيد زيرا مخالف با فطرت و باطل است «كذالك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد
فيذهب جفاًء و اما ماينفع الناس فيمكث فيالارض» (همچنين خداوند حق و باطل را-
به آب جارى در درهها و به كف روى آب مثل مىزند. اما كف نابود مىشود و آنچه براى
مردم نافع است در زمين باقى مىماند).
در خاتمه اين تذكر بويژه به جوانانى كه با
مكتب سوسياليسم تماس داشتهاند لازم است.
در قرون وسطى و پيش از انقلاب كبير فرانسه
زمينداران و فئودالها با استبداد وحشتناكى برغرب حكمفرمائى داشتند، حتى دولت و
روحانيت مسيحى تحت سيطرهى آنان بود، نه تنها آزادى فكرى و آزادى قلم و بيان و
آزادى اقتصادى و سياسى وجود نداشت كه حتى براى كشاورزان حق حيات هم قائل نبودند.
وقتى يك فئودال زمينى را مىفروخت زمين را با دهقان به خريدار واگذار مىكرد و
دهقانان حق هيچ اعتراض نداشتند.
انقلاب كبير فرانسه باقتضاء طبيعت و سنت
جاريهى الهى با دست مستضعفان پيروز شد و چون وحدت كلمه در ميان بود استبداد
فئودالها شكست خورد و حكومت به دست متشعفان افتاد.
ولى چندى نگذشت كه همان زمينخواران و
زمينداران بصورت ديگرى بر جامعه تسلط يافتند. يعنى فئوداليسم به كاپيتاليسم تبديل
شده زميندارى رفت و كارخانهدارى جاى آن را گرفت، ارباب و رعيت چهره عوض كرد و
كارفرما و كارگر بجاى آن نشست، و مستضعفان بار ديگر بشكل ديگر.
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
202
قرآن كريم و تاريخ نيز اين حقيقت را تأييد مىكنند كه وقتى ستم طغيانگران
ستمگر به اوج خود رسيد بدست ستمديدگان سرنگون و نابود مىشوند «و نريدان نمن علي
الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين» (اراده كردهايم- سنت
الهى است- كه بر ناتوانان منت نهيم و حكومت را به آنان دهيم و آنان را وارثان زمين
سازيم) زير يوغ جديدى قرار گرفند و دولتها هم تحت نفوذ همين ستمگران واقع شدند و
روحانيت مسيحى نيز آلت دست آنان گشت، با اين تفاوت كه روحانيت قرون وسطى تفتيش
عقايد مىكرد و روحانيت دورهى كاپيتاليسم به ترويج استثمار و استعمار مشغول بود و
هنوز هم يكى از مهمترين كارهايشان زمينهسازى براى استثمار و جاسوسى براى
استثمارگران در كشورهاى عقب افتاده است. مبدل شدن فئوداليسم به كاپيتاليسم
مفسدههاى گوناگون را موجب شد و از آن جمله است: الف) تشكيل حزب صهيونيسم جهانى
بوسيلهى سرمايهداران يهودى كه بيشتر مكتبهاى ضددين و ضداخلاق و ضدفطرت مستقيم يا
غيرمستقيم از آنان سرچشمه مىگيرد.
ب) اشاعه انواع فحشاء و بىبند و بارى به نام
آزادى و بويژه سوء استفاده از زنان و تبديل آنان به عروسكهايى بىشعور و بىاراده
جهت پيشبرد منافع اقتصادى كاپيتاليسم- و از همين قماش است عرضهى فيلمهاى سكسى و
جنائى كه هم منافع سرشارى را به جيب شركتهاى فيلمساز و سينمادار سرازير مىكند و
هم جوامع تحت سلطه را سرگرم و بىمغز و بىهدف مىسازد و نتيجه آنست كه
استثمارگران با خيال راحت به چپاول خود ادامه مىدهند.
ج) آتشافروزى و ايجاد جنگهاى خانمانسوز
بويژه در كشورهاى تحت سلطه تا هر چه بيشتر محصولات جنگى كارخانجات استثمارگران
بفروش برسد.
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
203
د) استثمار همه جانبه تحت عنوان كمك به عمران و پيشرفت- (استعمار)- در كشورهاى
زيرسلطه و غارت همهى ذخائر و ثروتها و نابود ساختن كشاورزى اين كشورها براى آنكه
از هر جهت تحت سيطرهى اقتصادى استثمارگران قرار گيرند.
اينها برخى از پىآمدهاى پرمفسدهى
كاپيتاليسم براى جهان بود، اما علت قضيه چيست؟ چرا انقلاب كبير فرانسه ثمربخش نبود
و حتى بعقيدهى ما نتايج سوئى داشت، با توجه به اينكه اصل انقلاب فرانسه و نيز
انقلاب روسيه حركت مستضعفان و ستمديدگان بود براى نابودى ستمگر و استبداد، چرا
انقلاب روسيه پس از 60 سال و با ميليونها قربانى نتوانسته است جائى در جهان باز
كند چرا انقلاب چين در كشورى كه 600 ميليون جمعيت داشت (و هم اكنون مىگويند نزديك
يك ميليارد جمعيت دارد) پس از سالها نتوانست بيش از 26 ميليون عضو حزب حاكم داشته
باشد؟
چرا تبليغات پرسروصدا و پر زرق و برق
ماركسيستها در ممالك سرمايهدارى با وجود عقدههائى كه مستعضفان دارند كارى از پيش
نبرده است؟
حقيقت همان است كه قرآن كريم در آيات مختلفى
بر آن اشاره مىفرمايد. و آن اينكه انقلاب اگر پشتوانهى دينى نداشته باشد به ثمر
نمىرسد، قرآن مىفرمايد انقلاب بدون پشتوانهى دينى مثل نورى است كه بدرخشد و زود
از بين برود «مثلهم كمثل الذي استوقد ناراً فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و
تركهم في ظلمات لايبصرون» (آنان مثل كسانى هستند كه
آتشى برافروزند و چون اطراف خود را روشن كرد خداوند روشنى آن را نابود مىكند و
آنان را در تاريكيهايى رها مىسازد كه نمىتواند چيزى را ببينند).
قرآن مىگويد انقلاب بدون دين پايه ندارد و
همچون ساختمانى
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
204
است كه بر لب پرتگاهى بنا شود كه سيل زير آنرا شسته و خالى كرده است/ «افمن
اسس بنيانه علي تقوي من الله و رضوان خيرام من اسس بنيانه علي شفا جرفها و
فانهاربه في نارجهنم و الله لايهدي القوم الظالمين»
(آيا آنچه بنياد او بر اساس تقوى و رضاى الهى است بهتر است يا آنچه بنيادش بر لب
درهاى سيل زدهاى كه- يك حادثه كوچك- آنرا فرو مىريزد و به دوزخ مىافكند- چرا
كه- خداوند ستمگران را هدايت نخواهد كرد).
قرآن مىفرمايد انقلابى كه بر پايهى دين
نباشد زرق و برقى دارد ولى همچون سراب حقيقتى ندارد و به ظلمها و ظلمتها و ترسها و
ناامنيها منتهى خواهد شد. آيا دنياى غرب در ظلمت فردگرائى، شهوتپرستى، ناامنى و
ترس از آينده و ... فرو نرفته است؟ آيا در دنياى شرق، ظلمت ديكتاتورى، فقر
بىسروصداى اكثريت با هم مساوى، جمود فكرى و بىتفاوتى بويژه در امور اقتصادى و
... حكمفرما نيست؟ اگر نيست پس اخبارى كه از پشت ديوارهاى آهنين و با وجود
سانسورهاى گوناگون به بيرون درز مىكند چيست؟
قرآن مىفرمايد «والذين كفروا اعمالهم كسراب
بقيعه يحسبه الظمان. ماء حتي اذا جائه لم يجده شيئاً و وجد الله عنده فوفيه حسابه
و الله سريع الحساب او كظلمات في بحر لجي يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب
ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم يكديراها و من لم يجعل الله له نوراً فما له
من نور» (اعمال آنان كه كافر شدند
همچون سرابى است كه تشنه خيال مىكنند آب است و هنگاميكه به آن مىرسند چيزى
نمىيابد و خداوند را نزد آن مىيابد پس خداوند بحساب او رسيدگى مىفرمايد و
خداوند در حسابرسى بسيار سريع است يا اعمال آنان همچون تاريكيهاى متراكمى است در
درياى ژرف كه موجى بر زير موجى آن را
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
205
فرو مىپوشاند و بر بالاى آن نيز ابر پرده كشيده است تاريكيهايى انباشته بر هم
و متراكم چنانكه اگر دست خويش بيرون آورد آن را نمىبيند آرى كسى كه خداوند به او
نورى نبخشيده باشد نورى ندارد).
نظير اين آيات كه تجربهها نيز آنها را تأييد
مىكند در قرآن كريم بسيار است، و جوانان بايد ضرورت پيروى از دين را دريابند.
معلوم است كه جوان روشنفكر دينى مىخواهد كاملًا مطابق با فطرت و همراه با علم و
خواستههاى عقلائى دنياى امروز، دينى كه در شرايط هر زمان و مكان كافى و عملى
باشد. و قرآن كريم چنانكه در مباحث گذشته دريافتيم چنين دين را معرفى مىكند و حتى
تحدى مىكند كه اگر مىتوانند نظير آنچه قرآن ارائه كرده است ارائه كنند.
دنياى سرمايهدارى غرب و سوسياليسم شرق اگر
مىتوانند پيشرفته و كاملى چون اسلام ارائه نمايند تا همهى انديشمندان اسلام و
جهان به برترى يا تساوى آن با اسلام اعتراف نمايند!
اما قرآن و روايات اسلامى بر اين حقيقت متفق
القولند كه مانند قرآن و قوانين آن نمىتوان ارائه كنند بشرى است و ناقص و قرآن و
قوانين اسلام را خداى جهان با دانش ازلى و نامحدود خود ارائه فرموده و از هيچ سو
نقص و بطلانى در آن راه ندارد:
«قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان ياتوا
بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله و لوكان بعضهم لبعض ظهيراً» (بگو اگر انسانها و پريان گرد
آيند تا همچون قرآن بياورند نخواهند توانست هر چند با يكديگر براى اين كار يارى و
همكارى كنند).
قرآن براى پيروان خود زندگى پاك و نيكو امان
و آسايش و وراثت زمين را تعهد كرده است و با صراحت اعلام مىكنند كه ذلت و
سرافكندگى براى كسانى است كه از قرآن روى بگردانند: «من عمل صالحاً من ذكرا و انثي
و هومؤمن فلخيينه حيوه طيبه»
مقايسهاى بين سيستمهاى اقتصادى، جلداول، ص:
206
(هر زن و مردى كه كار شايسته انجام دهند و با ايمان باشند- كار شايستهاى كه
پشتوانه دينى داشته باشد او را به زندگى پاك و نيكوئى زنده مىسازيم).
«فاي الفريقين احق بالامن ان كنتم تعلمون
الذين آمنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون» كداميك از دو گروه به امان
سزاوارترند اگر آگاهى داريد؟ مؤمنانى كه ايمانشان را به ناروائى آلوده نكردهاند-
ايمان حقيقى، ايمان با عمل- مسلماً امنيت براى آنهاست و آنان هدايت يافتگانند
«ضربت علهم الذله دين ما ثقفوا لا بحبل من الله» (خوارى و ذلت لازمه آنانست
كه هر كجا كه باشند، مگر به دين خدا متشبث شوند).
هدايت و عنايت خداى متعال را براى همگان
بويژه نسل جوان آرزو مىكنيم.