اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث در اين بود كه قاعده يد آيا اماره است و
كاشفيت دارد يا اينكه يك اصل تعبدى است و تعيين وظيفه در ظرف شك است؟ بالاخره بحث
رسيد به اينجا كه قاعده يد كاشفيت دارد، به خلاف حتى استصحاب كه برزخ بين اصول و
امارات است. به صرف اينكه چيزى قبلاً بوده الآن نمىدانيم هست يا نه، اين كاشفيت
از بودن ندارد. اما چيزى كه دست آقا است، نمىدانيم دزدى است يا ملك او است، همين
تسلط بر اين چيز، كاشف از اين است كه اين مالك است.
مثل استصحاب را مىگوييم كاشفيت ندارد، اصل
تعبدى است، اصل عملى است، تعيين وظيفه در ظرف شك است ولو اينكه همانجا هم مىگويد
انت ذويقين، اما انت ذو يقين يعنى تعيين وظيفه مىكنم باينكه تو يقين دارى در ظرف شك،
براى اينكه يقين سابق، شك لا حق هيچ كاشفيت از اين ندارد كه اين قبلاً بوده است،
الآن هم هست. به خلاف قاعده يد، كه همين استيلاء كاشف است عرفا اينكه اين مالك
است، سرقت رامى زند و ملكيت را اثبات مىكند.
گفتم فقط يك روايت داريم و اين دلالت دارد و
دلالت او هم خوب است باينكه قاعده يد اصلى است از اصول عمليه. كل شىء لك حلال
مصداق آن است و همين طور كه كل شىء لك حلال را مىگويند، كل مشكوك حلال لك حتى
تعلم انّه حرام. قاعده يد هم همين را مىگويد كه كل شىء لك حلال حتى تعلم انّه
حرام. روايت را ديروز خوانديم و انصافا دلالت او هم خوب بود، الا اينكه تطبيق كردن
قاعده حل بر فقرات بعدى آن كار مشكلى است، لذا بايد براى اين روايت يك فكرى بكنيم.
بسيارى از بزرگان گفتهاند اين روايت مجمل
است، الا اينكه ذيل اومبين است و اجمال صدر به ذيل سرايت نمىكند و انصافا سرايت
مىكند. غالبا مىگويند روايت مجمل است، حالا چونكه اين روايت مبتلابه است و از آن
طرف هم گفت و گو در روايت زياد است، اين روايت را يك مرتبه ديگر مىخوانم و بعد هم
فقراتى كه مصداق قرار داده، مىخوانيم ببينيم از اجمال در مىآيد يا نه.
روايت 4 از باب 4 از ابوب ما يكتسب به، جلد
12 وسائل: «مسعدة بن صدقه عن ابى عبداللّه عليهالسلام». بنا شد روايت از نظر سند
اشكال نداشته باشد و موثقه باشد.
«سمعته يقول: كل شىء لك حلال حتى تعلم انّه
حرام». اگر «بعينه» را نداشت تا اينجا خيلى واضح بود. هر چيزى بر تو حلال است تا
بدانى اينكه بر تو حرام است، كه از اين حتى تعلم كه غايت قرار داده مىفهميم، صدر
او يعنى كل شىء مشكوك. مىشود كل شىء كه شك داشته باشيم كه حلال است يا حرام، حلال
است تا بدانيم حرام است. اما كلمه بعينه داشت.
بعضىها مىگفتند اين بعينه اطراف علم اجمالى
را مىخواهد بگويد و اطراف علم اجمالى را كه نمىتوانيم بگويم حلال است، پس روايت
معرض عنها عند الاصحاب است و اين هم گفتم كه بعينه را نظير مفعول مطلق قرار مىدهيم
و مىگوييم كل شىء لك حلال حتى تعلم انّه حرام و اين بعينه يعنى يقينا بدانيم
حرام است و اما اگر يقين نباشد و مظنه داريم كه حرام است، مثل اينكه كسى كه خمس
نمىدهد و غذائى را در مقابل ما گذاشت، مظنه داريم كه اين چون غالبا مال او حرام
است، اين هم حرام باشد. فرمودند بعينه بايد بدانيم كه اين حرام است و الا اگر مظنه
داشته باشيم، حلال است. كه بگوييم اين حتى تعلم انه حرام بعينهيعنى حرام معين را
بدانى و تا حرام معين را ندانى، شك و مظنه و امثال اينها نمىتواند بگويد حرام
است. تا اينجا را مىشود درست كرد.
وقتى فهميدى بعينه حرام است، «فتدعه من قبل
نفسك»؛ ديگر استعمال نكن. حالا اين كل شىء لك حلال مثل كجا است؟ ظاهرا اين را
لازم نداشتيم، اما امام عليهالسلام براى او سه تا مصداق آوردند. «و ذلك مثل الثوب
يكون عليك قد اشتريته و هو سرقه»؛ اين مثل جامهاى است كه يكون عليك، يعنى الان تو
آن عباء رادوش گرفتى، آن جامه را خريدى و هو سرقة. كه اين عبارت خيلى نارسا است.
بايد معنا كنيم و هو يحتمل اينكه سرقت باشد. كه الآن لباس را خريدى و بدوش گرفتى،
احتمال سرقت مىدهى، بگو كل شىء لك حلال حتى تعلم. فقهاء به اين جمله تمسك
كردهاند، گفتهاند قاعده يد اصلى از اصول است و تعيين وظيفه در ظرف شك است و
قاعده يد برمىگردد به اصالة الحل.
همين جا يك جملهاى عرض كنيم، اينكه قاعده يد
حساب نكنيم ـ كه فقهاء حساب كردهاند ـ بگوييم و ذلك مثل الثوب يكون عليك، الآن
عباء دوش تو است قد اشتريته و عباء را هم پوشيدهاى و هو سرقة يعنى اين عباء در واقع
و نفس الامر سرقت است يعنى حرام است، اما براى تو حلال است. اين و هو سرقة را
فقهاء احتمال مىدهند اينكه يعنى از آنكه خريدهايم دزدى كرده باشد، بگو بلكه حلال
است، قاعده يد مىگويد حلال است، پس بنابراين قاعده يد شد اصل. مثال او اينكه شما
عبائى را خريدهاى، الان دوش گرفتهاى، اما احتمال مىدهى در واقع و نفس الامر اين
سرقت باشد. اين براى تو حلال است بحسب ظاهر ولو اينكه درواقع و نفس الامر حرام
است. اين ديگر قاعده يد نمىشود، برمىگردد باينكه كل شىء طاهر حتى تعلم ولو واقع
و نفس الامر هم نجس است، اما براى تو پاك است. كه اسم او را مىگذاريم حكم ظاهرى.
حكم واقعى او سرقت است، اما ما كارى به حكم واقعى نداريم، حكم ظاهرى كل شىء لك
حلال است. اگر اينجور معنا كنيم، ديگر مربوط به قاعده يد نمىشود، يعنى مىخواهد
قاعده يد باشد يا نباشد، اين لباس براى تو اشكال ندارد. چرا اشكال ندارد؟ براى
اينكه ولو سرقت باشد تو الآن كل شىء لك حلال دارى.
آقايان كه قاعده يد از او درست مىكنند،
اينجور مىگويند: مىگويند مثل الثوب يكون عليك قد اشتريته و يحتمل انّه سرقة و يك
يحتمل از جيب خودشان روى او مىگذارند، آن وقت مىشود قاعده يد. از اين آقا
خريدهاى، نمىدانى سرقت است يا نه، قاعده يد مىگويد سرقت نيست. در اين صورت يك
يحتمل مىخواهد و عبارت روايت اين است: «مثل الثوب يكون عليك قد اشتريته و هو
سرقة»، يعنى واقع و نفس الامر سرقت است ولى تو در واقع و نفس الامر نمىدانى سرقت
است يا نه، پس آن حرمت واقعى كار نمىكند، چون كل شىء لك حلال حتى تعلم دارى.
مثال دوم روايت: «و المملوك عندك لعله حرٌ قد
باع نفسه، او خدع فبيع قهرا»، الان غلام تو است، چون او را خريدهاى، امااحتمال
مىدهى كه اين خود
فروشى كرده باشد و تو كه ازاو خريدهاى، اين در حقيقت حر بوده نه عبد. يا او را گول
زدهاند، مثلاً گفتهاند يك ميليون به تو مىدهيم بيا برويم تا تو را بفروشيم.
آن جمله اولى را فقهاء گفتهاند كه قاعده يد
است، پس تطبيق مىشود بر كل شىء لك حلال، پس معلوم مىشود قاعده يد اصل است. دومى
را چه كار كنيم؟ يعنى يك مملوك را ما نمىدانيم مملوك است يانه، يك دفعه روى آن بايع
حساب مىكنيم كه اين درست فروخته است يا نه اين مثل همان اولى مىشود قاعده يد.
اما يك دفعه روى اين حرفها حساب مىكنيم كه لعله حر قد باع نفسه يعنى قاعده يد نه
برمى گردد به اينكه اين آقا كه در معرض بيع واقع شده و ساكت است، اقرار العقلاء
على انفسهم جايز است، پس بنابراين او را بخر و اشكال هم ندارد و قاعده اقرار اماره
هم است و در باب قضاوت اقرار مقدم بر همه چيز است، هم مقدم بر بينه است و هم مقدم
بر قسم است؛ كسى كه اقرار بكند و حاكم بداند اين دارد اقرار مىكند، اين اماره
است، مثل ظواهر كاشف از واقع است. حالا اين تطبيق شده بر كل شىء لك حلال حتى
تعلم. حالا اگر اولى را درست كنيم كه مراد قاعده يد است، در دومى هم مىتوانيم
بگوييم كه اين هم قاعده يد است، يا مصداق مشكوك است و كل شىء لك حلال او را
مىگيرد.
لذا روايت مجمل است و نمىدانيم چه جور
معنايش بكنيم.
آنطور كه من معنا مىكردم، بگوييم قطع نظر از
قاعده يد اين مصداق كل شىء لك حلال است. اما اينجا اين را هم نمىشود گفت و
المملوك عندك لعله حرٌ قد باع نفسه او خدع فبيع قهرا را بخواهيم بگوييم كه احتمال
مىدهيم كه اين خود فروشى كرده باشد، پس كل شىء لك حلال، اين نمىشود، براى اينكه
اين احتمال ما را اقرار خودش از بين مىبرد. گفتم مثل ظواهر مىماند، همين طوركه الان
شما داريد با من حرف مىزنيد و من احتمال مىدهم خلاف واقع را، ظاهركلام شما حجت
است، اماره است، كاشف از واقع است، اين گفتار عبد هم اقرار است، كاشف از واقع است
و حجت است.
مثال سومش: «او امرأة تحتك و هى اختك او
رضيعتك»؛ يك زنى كه الآن چند بچه هم دارد، اما مىآيند مىگويند اين خواهر رضائى
تو است، يا خواهر تو است. اينجا را هم حضرت فرمودهاند كل شىء لك حلال، بگو خواهرم
نيست و خواهر رضائى من نيست، براى اينكه شك دارى، تعيين وظيفه در ظرف شك اين است
كه بگو خواهرم نيست. آيا مىشود كل شىء لك حلال جارى كنيم يااستصحاب مقدم بر كل
شىء است؟ يعنى احتمال مىدهد كه خواهرش باشد، اصل اين است كه خواهرش نيست. آن
مقدم مىشود بر كل شىء لك حلال، براى اينكه استصحاب مقدم است بر همه اصول. لذا
يكى قاعده يد است، يكى هم قاعده اقرار است، يكى قاعده استصحاب و هر سه را امام
عليهالسلام تطبيق كردهاند بر قاعده حل.
آن وقت بعد مىفرمايد: «و الاشياء كلها على
هذا...»؛ اين سه تا مثال بود كه زديم، همه اشياء همين
است، هر كجا شك بكنى كه حلال است يا نه، بگو حلال است. در حالى كه و الاشياء كله
ليس على هذا. اگر استصحاب نباشد، مثل هذا، اگر قاعده يد نباشد، مثل هذا، اگر قاعده
اقرار نباشد، مثل هذا. بالاخره برمى گردد به اينكه جاى برائت باشد و آنكه امام
عليهالسلام مىفرمايند و الاشياء كلها على هذا، مىخورد به اين سه مثال و آن اين
است كه هر چيزى كه شك دارى حرام است يا حلال، بگو حلال است.
ما سابقا مىگفتيم ـ كه به مرحوم آقاى داماد
هم مىگفتم و ايشان رد نمىكردند ـ اين مثالها، مثالهاى تقريبى است نه مصداقى
مىخواهد تقريب به ذهن بكند، اين سه مثال را مىزنند. تطبيق نيست، كه شما بگوييد
يكى اقرار است، يكى يد است، يكى استصحاب. مىخواهد تقريب به ذهن بكند، اين سه مثال
را زده، مىگويد چه جور در اين سه مثال حلال است، در مشكوك الحلية و الحرمة هم
حلال است حتى تعلم انّه حرام بعينه. اين حرفى است كه به آقاى داماد مىزديم و
ايشان هم يادم نيست كه جواب قانع كنندهاى داده باشند.
يك چيزى هم كه الان گفتم، اين است كه اين سه
تا مثال قطع نظر از اصلى كه در مورد او است، اگر با قطع نظر از آن سه تا اصول حساب
كنيم، مصداق كل شىء لك حلال مىشود، يعنى قاعده يد، قاعده اقرار و قاعده استصحاب
را صرف نظر كنيم، مصداق كل شىء لك حلال مىشود. الاشياء كلها على هذا؛ هر چيزى هم
كه شما بياورى و قطع نظر بكنى از آن اصلى كه در مورد او است، مىشود مشكوك الحليه
و الحرمة و كل شىء لك حلال دارد. كه روى عرض من كل شىء لك حلال تعليقى مىشود،
يعنى اگر آن اصل نباشد، كل شىء لك حلال دارد، مثل اينكه دو تااستصحاب با هم معارض
شود، كل شىء لك حلال دارد، مثل اينكه قاعده اقرار تعارض پيدا كند با قاعده اقرار
ديگر، نوبت كل شىء لك حلال مىشود، قاعده يد تعاقب ايادى بشود كل شىء لك حلال مىشود.
بگوييم اينكه امام عليهالسلامفرمودهاند مثل هذا، على سبيل تعليق فرمودهاند نه
على سبيل التخيير. يعنى لولا اين اصول كه در مورد او است، كل شىء لك حلال براى
شما كار مىكند و الاشياء كلها على ذلك برمىگردد به اينكه اگر اصلى از اصول هست،
آن كار مىكند بخاطر تقدمش و اگراصلى از اصول نباشد، كل شىء لك حلال كار مىكند.
جلسه بعد راجع به موضوعات بحث مىكنيم،
ببينيم كه بينه مىخواهيم يا خبر ثقه كفايت مىكند؟
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.
- محمد بن حسن حرّ عاملى، وسائل الشيعه، 20 جلد كتابخانه اسلاميه تهران،
چاپ ششم، 1403 هـ. ق ج 12، ص 60، باب 4 از ابواب ما يكتسب به، ح 4.