اعوذ
باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
در باب تعادل و تراجيح بنا شد رواياتى كه
دلالت مىكند بر مسئله بخوانيم. يك دسته از روايات به ما مىگفت وقتى دو تا روايت
با هم تعارض كردند و ترجيحى دركار نباشد تخيير است و روايات او را خوانديم و اينكه
مرحوم شيخ فرموده بودند تواتر دارد، ما روايتى كه صحيح السند و ظاهر الدلاله
براى اين كار باشد نيافتيم و يكى دو روايت بود كه تخيير را مىگفت، اما ازنظر سند
مرسل بود و آن هفت هشت روايت كه خوانديم ظاهرا آن تخيير عقلى را مىخواهد بگويد،
نه آن تخييرى كه ما داريم بحث او را مىكنيم و تخييرى كه ما داريم بحث مىكنيم
همان روايت ابن جهم است كه در كفايه آمده است و غير از اين روايت ظاهرا روايتى
درمسئله نيست.
على كل حال بفرمائيد يك دسته روايت داريم كه
مىگويد وقتى دو تا روايت با هم متعارض شد، تخيير، به هر كدام بخواهى اخذ كن و
معناى اخذ اين است كه روى او فتواى بده، اين يك دسته روايت.
درمقابل اين روايات، يك دسته روايت داريم كه
توقف را مىگويد. توقف كن يعنى تخيير نه؛ معناى توقف كن هم تصور او مشكل است، براى
اينكه توقف بايد جايى باشد كه بشود توقف كرد و الا اگر مثلاً نماز جمعه را بگويد
واجب است، يكى بگويد حرام است، توقف در اينجا معنا ندارد، براى اينكه يا من تارك
هستم يا فاعل. لذا اين توقف آنجا فرض دارد كه مثلاً زن را ندانيم ارث مىبرد از
زمين يا نه و دو دسته روايت داشته باشيم، يك دسته بگويد زن ارث مىبرد، يك دسته
بگويد ارث نمىبرد. حالا در اينجا توقف معنا دارد كه بگوييم حتى تلقى امامك، حتى
تلقى من يخبره؛ صبر كنيم برويم مسئله را از او بپرسيم، وقتى پرسيديم، مسئله واضح
شود. توقف اينجاها معنا دارد. آيا اين مراد است، يعنى توقف كن آنجا كه ممكن باشد،
اما آنجا كه ممكن نباشد روايات توقف دلالت نداشته باشد؟
يك احتمال ديگر هم اينكه مىگويد توقف كن،
يعنى از نظر فتوا و فتوا روى او نده، مثلاً اگر يك روايت گفت نماز جمعه واجب است،
يك روايت هم گفت نماز جمعه حرام است، تو توقف كن. از نظر عمل يا فاعلى يا تارك،
ازنظر فتوا هم توقف كن. اگر اين احتمال باشد، باز مىشود معناى عقلى، براى اينكه عقل
ما مىگويد آنجاهايى كه جمع بين محذورين باشد از نظر عمل يا فاعليم يا تارك، از
نظر حكم بايد متوقف باشيم، نه بايد بگوييم واجب است و نه بايد بگوييم حرام است،
مىشود يك تخيير عقلى.
يا اينكه چون علم اجمالى است، متوقف باش. اين
هم مىشود امر عقلى، چون نمىداند زن آيا از زمين ارث مىبرد يا نه، از نظر فتوا
بايد متوقف باشد و اين هم يك امر عقلى است. لذااين توقف هم براى ما خوب معنا
نداشته كه آيا توقف يعنى عقلى، مثل تخيير عقلى يا توقف شرعى است، اگر مراد توقف
شرعى باشد، فقط منحصر مىشود به آنجا كه بتوانيد توقف بكنيد، مثل همان باب دين كه
مىتوانيد توقف كنيد، به اين معنا كه نمىدانيد ارث مىبرد يا ارث نمىبرد،
صبركنيد تا اينكه بپرسيد. بگوييم روايات توقف منحصر به همين جاهااست، نه جمع بين محذورين.
آنجا كه جمع بين محذورين نباشد، آنجا كه جمع بين محذورين نيست مثل دين، مثل ميراث،
مثل حق الناس يا مثلاً اول ظهر نمىدانستى نماز ظهر واجب است يا نماز جمعه، الان
توقف او معنا ندارد، اما مىشود صبر بكنيم تا بپرسيم، اگر نماز جمعه واجب بوده وقت
او تمام شده و اگرنماز ظهر بوده، حتما بايد نماز ظهر را بخوانم.
حالا اين روايتها را مىخوانم، ببينم اين
توقف كه در روايات ما و در اصول ما آمده يعنى چه. حالا قبل از آنكه روايتها را
بخوانم اقوال مختلفهاى در مسئله هست: شيخ بزرگوار مىفرمايند ما يك دسته از اين
دو دسته روايت را حمل مىكنيم بر زمان حضور، يك دسته را حمل مىكنيم بر زمان غيبت.
آنجا كه امكان وصول به امام عليهالسلام هست، مىگوييم توقف، آنجا كه امكان وصول
به امام عليهالسلام نيست، مىگوييم تخيير. شيخ بزرگوار اينجور گفتهاند، كه اسم اين جمع
را كه شاهد جمع ندارد مىگذاريم جمع تبرعى، حالا اگر شاهد جمع در روايات آمد حرفى
است، اما اگر شاهد جمع نباشد مىشود جمع تبرعى. مرحوم آخوند هم همين را مىگويد كه
معناى توقف يعنى در زمان وصول و معناى تخيير يعنى زمان عدم وصول به امام
عليهالسلام. دوروزى بايد روايات توقف را بخوانيم ببنيم تواتردر اينجا هست يا نه،
آيا اين روايتها از نظر سند و دلالت تمام است يا نه.
امروز مىخواهيم اين روايت عمرو بن حنظله را
بخوانيم. اين روايت صدرش چون مربوط به ولايت فقيه است، ذيلش هم مربوط به روايتين متعارضين
است روايت را از اول تا آخر بخوانيم ببنيم تا چه اندازه دلالت دارد، ببنيم تا چه
اندازه ولايت فقيه درست مىكند، چه در زمان غيبت باشد يا زمان حضور باشد، اما عدم
وصول به امام عليهالسلام. مرحوم صاحب
وسايل روايت را تقطيع كرده است؛ صدرش را در باب 11 از ابواب صفات قاضى، جلد 18
وسايل و ذيلش را در باب 9 از همين ابواب صفات قاضى آورده است، يعنى صدر را در باب
يازدهم آورده و ذيل را در باب نهم آورده است، هر دو هم روايت 1 است. حالا ما اول
آن صدر روايت را مىخوانيم تا بعد ذيل او را بخوانيم.
روايت 1 از باب 11:«محمد بن يعقوب، عن محمد
بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسى، عن صفوان بن يحيى، عن داود بن
الحصين، عن عمرو بن حنظله».
روايت صحيح السند است، اما اسم او شده مقبوله
عمرو بن حنظله. آيا اين مقبوله معنايش اين است كه عمرو بن حنظله در او اشكال بوده،
اما اصحاب به او عمل كردهاند لذا شده مقبوله؟ مشهور اين است؛ مىگويند چون عمرو
بن حنظله توثيق نشده بوده، لذا از اين جهت كه اصحاب به عمل كردهاند به او مىگويند
مقبوله.
حرف ديگر اينكه نه، بلكه اين روايت چكش براى
فقهاء بوده، هم در باب ولايت فقيه، هم در باب تعارض روايتين و هر فقيهى به او عمل
كرده چه قدماء و چه متأخرين و من خيال مىكنم حرف دوم باشد نه حرف اول. على كل حال
روايت صحيح السند است براى اينكه عمرو بن حنظله را مرحوم نجاشى توثيق مىكنند
مرحوم شيخ هم اورا توثيق مىكنند - البته در تهذيب، نه در فهرست - و مىفرمايد
بسند صحيحٍ عن عمرو بن حنظله و ديگر اينكه در همين روايت قبل از او صفوان است و
صفوان بن يحيى از اصحاب اجماع است. مهمتر از اينها اگر يادتان باشد در باب وقف كه
صحبت كرديم يك روايت صحيح السند و ظاهر الدلاله خوانديم، كه آنجا امام صادق
عليهالسلاماو را توثيق كردند. روايت اينجور بود كه آمد سؤال كرد از وقف كه عمرو
بن حنظله اينجور گفت. حضرت فرمودند:«اذن لا يكذب علينا»؛ عمرو بن حنظله كسى نيست
كه بر ما دروغ ببندد و همين را هم مرحوم شيخ در تهذيب آوردهاند و
مىفرمايند كه موثق است. شهيد دوم به همين روايت تمسك كردهاند و عمرو بن حنظله را
توثيق كردهاند و اينقدر كه عمروبن حنظله توثيق شده براى ديگران كم توثيق شده است.
على كل حال من خيال مىكنم اينكه او را مقبوله عمرو بن حنظله مىگويند براى اين
است كه همه به او تمسك كردهاند، نه براى اينكه ضعيف السند بوده و جبر سند به عمل
اصحاب باشد و كسانى هم مثل ابن وليد از قدماء و مرحوم آقاى خوئى كه اينها خيلى
احتياط مىكنند در سند، اينها هم اين روايت را توثيق كردهاند. بنابراين از نظر
سند در روايت اشكالى نيست.
سألت اباعبداللّه عليهالسلام عن رجلين من
اصحابنا بينهما منازعةٌ فى دين او فى ميراث»؛ يك منازعه هست در دين يا درميراث. در
دين او برمىگردد به موضوعات، يعنى مثلاً هزار تومان مىخواهد، نمىدهد، ميراث او
برمىگردد به احكام، مثلاً زن مىگويد من از زمين ارث مىبرم، آن مىگويد تو از
زمين ارث نمىبرى، يا اينكه زن مىگويد من شش يك مىبرم، آن ديگرى مىگويد شش يك
تو آنجا مىبرى كه من پسر نداشته باشم. منازعة فى الدين او ميراث، يعنى مىخواهد
مراجعه كند به قوه مجريه يا به قوه مقننه، مىخواهد مراجعه كند به قاضى عامه يا به
شرطه عامه. مراجعه به عامه فى دينٍ، يعنى به شرطىهاى عامه؛ او فى ميراثٍ، يعنى به
علمائشان يا به قاضى هايشان، تنازع هم مربوط به قاضى است معمولاً. گفت مراجعه بكند
يا نكند؟ «فتحاكما الى السلطان و الى القضاة ايحل ذلك؟». در دينش به شرطى، به
سلطان آنها، در ميراثش به قاضى آنها، ايحل ذلك؟ آيا اين كار حلال است يا حرام؟
«قال: من تحاكم اليهم فى حق او باطل فانما
تحاكم الى الطاغوت». فرمودند حقت را بخواهى بگيرى يا نه، بخواهى راستى چيزى بفهمى
يا نه، حتما مراجعه به اينها نمىشود كرد، مراجعه به اينها، مراجعه به طاغوت است.
«و ما يحكم له فانما ياخذ سحتا و ان كان حقا
ثابتا له». مثل اينكه هزار تومان مىخواهد، مراجعه مىكند به شرطى عامه، آن هم
مىگيرد و مىدهد. فرمودند اين هم سُحت است. اين به عنوان ثانوى سُحت است و الا آن
حق خودش را گرفته است، طورى نيست. اما سُحت است، چون مراجعه به طاغوت است. اگر هم
ميراث باشد، آن ديگر معلوم نيست حق با اين باشد يا با آن و در آنجا گرفتن او،
مسلما سحت است، كه معمولاً بايد اينجور معنا كنيم كه آنجا كه حق خودش را مىگيرد،
حرام است، حرام بودنش هم بخاطر مراجعه به طاغوت است، حرمت ثانوى دارد و آنجا كه
نمىداند حق با اوست، با قضاوت مىگيرد و اين سُحت واقعى است، يعنى نجس و حرام
است، براى اينكه نمىداند مالش هست يا مالش نيست. بايد اينجور معنا كنيم كه اين
سحت است و ان كان حقا ثابتا له، معنايش اينجور مىشود كه بعنوان ثانوى حرام است.
چرا و ان كان حقا ثابتا له؟ «لانّه اخذه بحكم الطاغوت». حالا اخذه بحكم طاغوت، چرا
اين حرام باشد؟«ما امراللّه ان يكفر به»؛ خدا امر كرده است در قرآن كه به اينها
مراجعه نشود و اينكه ايمان به اينها نباشد. «قال اللّه تعالى: يريدون ان يتحاكموا
الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به»؛ اينها يعنى منافقين اراده مىكنند اينكه طاغوت
را بياورند جلو و محاكمه مىكنند پيش او، در حالى كه خدا امر كرده به اينها مراجعه
نكنيد.
اين شخص در او ماند، گفت پس شيعه چه بايد
بكند؟ براى اينكه شيعه كه مىگويد مراجعه به اينها نكند و خود شما هم كه سلطان
نيستيد، پس شيعه چه باشد بكند؟ كه معمولاً منازعه پيدا مىكند يا در دين يا در
ميراث، احتياج پيدا مىكند به قوه مجريه چه كند؟ احتياج پيدا مىكند به قوه مقننه
چه كند؟ احتياج پيدا مىكند به قوه قضائيه چه كند؟ حضرت تشكيل حكومت دادند. «قلت: فكيف
يصنعان؟» اين دو تا شيعه چه كنند؟ «قال: ينظران من كان منكم»؛ اينها نظر كنند به
كسى كه از شما است، «ممن قد روى حديثنا»؛ آنكه راوى حديث ما است، يعنى نه يك
روايت، دو روايت، بحسب آنچه تا اينجا دست، گر چه بعضى ازروايات بعدش را ندارد.
بزرگان گفتهاند راوى حديث اگر ضبط صوت باشد،
اينكه نمىشود راوى حديث باشد؛ بايدنظر داشته باشد، راوى حديثى كه از حديث چيزى
بفهمد و بتواند اين تحاكم را حل و فصل بكند و بتواند استنباط از روايات ما بكند در
فصل نزاعها، گفتهاند همين دلالت مىكند بر اجتهاد. يكى اينكه گفتهاند اين روى
حديثنا، با يك روايت و ده روايت صادق نيست، بايد بنحو ملكه باشد، خيلى باشد. يكى
هم ضبط صوت فايده ندارد. بعضىهااز اخبارىها صد هزار حديث حفظاند، مثل حافظ
قرآن، پس از خود اين روى حديثنا مىفهميم يعنى آشنا به روايات اهل بيت و آشنا به
فتواى اهل بيت عليهمالسلام باشد. اما اين روايت شريف حرفش را معنا مىكند،
مىفرمايند: «من كان منكم ممن قدر روى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا»؛
نظر در روايت داشته باشد و اين غير از حفظ روايت است. نظر شما چيست، يعنى استنباط
شما چيست؟ و نظر فى حلالنا و حرامنا، يعنى استنباط كند حلال و حرام ما را، از آن
روايات ما بشناسد احكام ما. را مخصوصا اينكه حلال و حرام مصدر است و اضافه شده و
دلالت مىكند بر عموم و احكام هم كه خودش جمع است، اضافه هم شده كه دلالت بر عموم
دارد. لذا منحصر مىشود به مجتهد جامع الشرايط، متنجزى را هم نمىگيرد. ظاهرا اين
عرض من بخوبى از «روى حديثنا» استفاده مىشود، اما چون يك مقدار اجمال داشت، امام
عليهالسلام نظر فى حلالنا و حرامنا را آورد. يك مقدار توضيح بيشتر داد و عرف
احكامنا را هم آورد. مىشود مجتهد جامع الشرايط.
بعضى از چيزها مىماند، من جمله عدالت كه در
همين روايت مىآورد، كه فردا بحث او را مىكنيم، كه مىفرمايد اعدلهما افقهما،
اصدقهما. لذا مفروغ عنه گرفته عدالت را، كه امام صادق عليهالسلام مفروغ عنه گرفته
كه معنا ندارد طلبه فاسق باشد، لذا در اينكه با هم تعارض كنند، چه كنند، مىفرمايد
اعدل را بگير. آنكه تا الان مىخواهيم بگوييم، شيعه بودن است كه از منكم استفاده
مىشود و عدالت كه از اعدلهما استفاده مىشود و مجتهد در همه چيز و يك مقدار بيشتر
مىتوانيد بگوييد اين مربوط به فقه فقط هم نيست، اين بايد آشنا باشد به آنچه حكم
خداست. حالا اين چى(فليرضوا به حكما) راضى مىشود كه اين حاكم شود. حاكم در چى؟
فرمود فى دينٍ او فى ميراثٍ، اين حاكم دردين معناى قضاوت نيست، در ميراث او ممكن
است باشد، اما در آن نه. اين فليرضوا به حكما معنايش اين نيست كه فليرضوا به
قاضيا، فليرضوا به اينكه فصل خصومت بكند، اگر مربوط به اجراء است، اجراء، اگر
مربوط به قانون است، قانون، اگر به قضاوت است، قضاوت.
بعدش حسابى درست مىكند، مىفرماي: «فانى قد
جعلته عليكم حاكما»؛ من اين را حاكم قرار دادم. حكم نه به معنا
قضاوت، من اين را ولى فقيه بجاى خودم قراردادم. همين طور كه من قوه مجريه، قوه
مقننه هستم و چنانچه عامه اينجور است كه قوه مجريه داشت، قوه مقننه داشت، قوه
قضائيه هم داشت، اين هم «قد جعلته عليكم حاكما». تتمه بحث فردا.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.
- «و حينئذ فهل
يحكم بالتخيير او... المشهور و هو الذى عليه جمهور المجتهدين الاول للاخبار
المستفيضه بل المتواترة». شيخ مرتضى انصارى، فرائد الاصول، 2 جلد چاپ اول، دار
الاعتصام للطباعة و النشر، قم، 1416هق ج 2، ص 447.
- «و اما اخبار
التوققف... فهى محمولة على صورة التمكن من الوصول الى الامام عليهالسلام». شيخ مرتضى انصارى، همان كتاب.
- شيخ محمد بن
حسن حر عاملى، همان كتاب، ص 59، باب 8 ازابواب صفات قاضى، ح 30.
- شيخ محمد بن حسن حر عاملى، همان
كتاب، ص 98، باب 11 از ابواب صفات قاضى، ح 1.