عنوان: رجوع از شهادت بر شهادت
شرح:

 اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

 در مسئله چهارم كه صاحب جواهر متعرض شده‏اند قضيه شهادت بر شهادت است كه قبلاً بحثش را كرديم كه شهادت بر شهادت جايز است كه آن شهادتهايى كه پيش حاكم شهادت مى‏دهند مى‏گوييم شهادت فرع و آن دو شاهدى كه شهادت اخذ كرده از آنها، آنها را مى‏گوييم شهادت اصل.

 حالا مسئله‏اى كه متعرض شده‏اند مى‏گويند لو ثبت الحكم بشهادة الفرع ثم رجع دو نفر آمدند پيش حاكم گفتند كه دو نفر عادل به ما گفته‏اند كه مثلاً فلانى دزدى كرده است و حاكم هم دست دزد را بريد حالا آن شهادت فرع آنها كه پيش حاكم شهادت دادند آمدند گفتند كه ما دروغ گفتيم بى خود گفتيم لو ثبت الحكم بشهادة الفرع ثم رجع فان كذّبه شاهد الاصل فى الرجوع فالاقرب عدم الضمان مى‏روند سر شاهداصل اگر آن شاهد اصل هم گفت كه بله ما بى خود شهادت داديم خب در حقيقت اين جور مى‏شود كه برمى گردد آن دو شاهد اولى مى‏گويند كه ما دروغ گفتيم دست دزد را قطع كردند بى خود گفتيم، مى‏فرمايد آن شاهد فرع ضمان ندارد براى اين كه در حقيقت آن شاهد اصل است كه بايد ديه آن دست را بدهد جبران خسارت هم بكند و اما آن شاهد فرع ضمان ندارد همين جورى هم مثلاً رهايش مى‏كنند.

 ظاهراً دو سه تا فرع پيدا مى‏كند كه مرحوم صاحب جواهر دو سه تا فرع را به طور اجمال از آن گذشته‏اند.

 يك فرع اين است كه اين شاهد فرع از شهادتش برگشته مى‏گويد ما دروغ گفتيم ما دروغ گفتيم يعنى چه؟ يعنى ما از شاهد اصل چيزى نگرفتيم، اين معنايش است ديگر، مى‏روند سر شاهد اصل شاهد اصل هم مى‏گويند نه ما چيزى نگفتيم، خب آن شاهد فرع مى‏گويد ما دروغ مى‏گوييم آن‏ها هم مى‏گويند اينها راست مى‏گويند ما چيزى نگفتيم خب اين يك صورت كه فان كذبه شاهد الاصل فى الرجوع اين يك صورت كه آن شاهد اصل مى‏گويند ما چيزى نگفتيم شاهد فرع هم مى‏گويد بله ما چيزى نگرفتيم اين يك صورت كه آنها آن شاهد فرع مى‏گويند ما بى خود گفتيم آن شاهد اصل هم مى‏گويند بله بى خود گفتند. خب اگراين صورت باشد ديه مال كيست؟ كى بايد جبران خسارت كند؟ شاهد فرع، نه شاهد اصل و اين كه ايشان مى‏فرمايند فان كذبه شاهد الاصل فى الرجوع فالاقرب عدم الضمان اين عدم الضمان مال كيست؟ اگر بگوييم شاهد اصل، درست است اما اگر ضمير فالاقرب عدم الضمان بخورد به شاهد فرع خب درست نيست براى اين كه شاهد فرع بالاخره قاضى را در چاه انداخته تقصير شاهد اصل هم نيست اگراين باشد بايد بگوييم كه فالاقرب عدم الضمان براى اصل، نه براى فرع، شاهد فرع ضمان دارد شاهد اصل ضمان ندارد. اين يك صورت كه اگر اين فان كذبه شاهدالاصل معنايش اين باشد كه شاهد فرع كه مى‏گويد من شهادت گرفته‏ام بى خود مى‏گويد وقتى اين جور باشد ثبت الحكم بشهادة الفرع ثم رجع مى‏گويد من بى خود گفتم شاهد اصل هم مى‏گويد بله بى‏خود گفته و الاصل عدم الضمان على الاصل، و الضمان على الفرع بايد اين جور باشد ديگر لذا شهادت فرع كه مى‏گويد دروغ گفتيم شهادت اصل هم مى‏گويد بله دروغ گفتند. و ظاهر عبارت همين است ديگر لو ثبت الحكم بشهادة الفرع ثم رجع اين شهادت فرع و گفتند بى خود گفتيم فان كذبه شاهد الاصل فى الرجوع اگر آن شاهد اصل هم تكذيب در رجوع بكند بگويد بله اينها مراجعه به ما نكرده‏اند و بى خود گفتند اگراين باشد فالاقرب عدم الضمان يعنى عدم الضمان اصل، نه عدم الضمان فرع.

 صورت ديگر بگوييم لو ثبت الحكم بشهادة الفرع ثم رجع آن وقت ثم رجع از كجا سرچشمه گرفته؟ فان كذبه شاهد الاصل فى الرجوع اين كه تكذيب بكند در رجوع يعنى اين شاهد فرع كه دارد مى‏گويد من دروغ گفتم اين راتكذيب بكند و بگويد راست مى‏گويد به ما مراجع كردند ما هم شهادت داديم اگراين باشد خب باز هم الان ضمان مال كيست؟ باز هم مال فرع. براى اين كه آن فرع درچاه انداخته است قاضى را آن شاهد اصل هم ولو مى‏گويد رجوعشان بى خود است اما على كل حال نمى‏تواند كه در مقابل آن شهادت فرع كه قاضى را در چاه انداخته قد علم بكند براى اين كه مى‏گويد اين بى خود مى‏گويد اين كه مى‏گويد من رجوع كردم، مثلاً من به اين آقاى شاهد اصل مراجعه نكردم اين را بى خود مى‏گويد خب باز هم كى بايد ديه را بدهد؟ شاهد فرع، نه شهادت اصل.

 يك صورت پيدا مى‏شود كه ديه مال شاهد اصل است، نه شاهد فرع كه اين جورمعنا كنيم لو ثبت الحكم بشهادة الفرع ثم رجع اين رجع چه چيزى را رجع؟ مى‏گويد كه من بى‏خود گفتم خب حالا كه بى‏خود گفتم مى‏روند سر شاهد اصل شاهد اصل هم مى‏گويد كه بله ما بى خود گفتيم خب خواه ناخواه آن شاهد فرع مى‏گويد من بى خود گفتم آن شاهد اصل هم مى‏گويد بله بى خود گفته، بى خود گفته يعنى چه؟ يعنى من شهادت دادم بى خود شهادت دادم آن وقت مى‏شود گفت فالاقرب عدم ضمان آن شاهد فرع، و شاهد اصل است كه دروغ گفته بايد ديه بدهد بايد ضمان بدهد.

 بنابراين اين فرمايش صاحب جواهر اگر قطع نظر از حرف صاحب جواهر بكنيم سه صورت پيدا مى‏كند و يك صورتش را مرحوم صاحب جواهر فرمودند و آن دو صورت را نمى‏دانم به وضوح باقى گذاشته‏اند؟ يا اصلاً متعرض نشده‏اند؟ بعد مى‏فرمايد يحتمل اخذاً باقراره نعم لو صدقه الاصل ضمن فعلى كلٍ الديه او اخذ المال منهما احتمال مى‏دهيم كه ما اخذ به اقرار آن آقا بكنيم آن آقايى كه مى‏گويد من دروغ گفتم يعنى شهادت فرع بعد آن وقتى كه اخذ به اقرارش بكنيم از او ديه بگيريم خب اين اول فرمودند فالاقرب عدم الضمان بعد مى‏فرمايد و يحتمل اخذاً باقراره اقرار مى‏كند اين كه من بى خود گفتم اما از آن طرف هم آن شاهد اصل مى‏گويد بله بى خود گفته چرا شاهد فرع بايد ديه بدهد؟ اين عبارت صاحب جواهر را كه اول مى‏فرمايند فالاقرب عدم الضمان مى‏خواهيم درست بكنيم براى اين كه برمى گردد به اين كه مى‏گويد من دروغ گفتم آنها هم اين تكذيب را تصديق مى‏كنند خب بايد بگويد كه فالاصل الضمان على الاصل. آن وقت يحتمل اخذاً باقراره كه اقرار آن شاهد اصل چون اقرار كرده كه اين دست بى خود قطع شده بايد ديه بدهد بعد مى‏فرمايد لو صدقة الاصل ضمن فعلى كلٍ الديه او اخذ المال منهما باز هم نمى‏توانند جزماً بگويند، لو صدقه الاصل ضمن و على كلٍ الديه او اخذ المال منهما. حالا قطع نظر از فرمايش صاحب جواهر خود ما درستش بكنيم ببينيم كه چه بايد بگوييم، يك شاهد فرع داريم يك شاهد اصل راجع به يك دزدى كه شده دو نفر رفتند از دو نفر ديگر اقرار گرفتند آن دو نفر گفتند كه فلانى دزدى كرده آمدند به حاكم »شاهد فرع« گفتند كه آن دو نفر گفتند فلانى دزدى كرده حاكم هم دست را قطع كرد حالا آن شاهد فرع مى‏آيد مى‏گويد من دروغ گفتم يعنى من نرفتم از آنها چيزى بگيرم خب اگر اين باشد شاهد فرع بايدديه بدهد شاهد اصل كه هيچ كاره است اين شاهد فرع سبب شد براى قطع، بايد ديه را از اين شاهد فرع بگيريم.

 يك صورت اين كه شاهد فرع مى‏گويد من دروغ گفتم شاهد اصل هم مى‏گويد من دروغ گفتم و همه ما با هم توطئه كرديم اگر اين باشد بايد چه بشود؟ بايد ديه توزيع بشود بين چهار تا هم آن دو نفر سبب شده‏اند هم آن دو نفر سبب شده‏اند براى اين كه آن شاهد فرع مى‏گويد كه آن دو نفرگفتند فلانى دزدى كرده حالا همه از قولشان برگشتند خب پس بايد اين ديه توزيع بشود بين همه يحتمل و امثال اينها ندارد مسلم است ديگر.

 صورت سوم اين كه شاهد فرع مى‏گويد كه من بى خود گفتم و از شهادتش برمى گردد شاهد اصل مى‏گويد اين كه از شهادتش برگشته بى خود برگشته و ما شهادت داديم و شما هم درست دست دزد را قطع كرديد اين كه حالا برگشته بى خود برگشته خب حكم وقع فى محله دو تا شاهد هم داشته آن شاهدهاى اصل است ديگر هيچ، آن دو شاهد فرع چه؟ ميرزا عبدالاضافه مى‏شوند براى اين كه ديه‏اى كه در كار نيست آن شاهد اصل‏ها جاى شاهد فرع نشسته‏اند و گفته‏اند كه بله درست است آن وقت فالاصل عدم الضمان براى شاهد فرع حالا درست در مى‏آيد شاهد اصل ضمان ندارد اما مسلم كتك دارد تعزير دارد همين طور كه در روايات داشتيم حاكم شرع او را مى‏گرداند در شهر و رسوا مى‏كند حدّ مى‏زند يعنى تعزير اما ديه از او بگيرد نه، براى اين كه دست دزد درست قطع شده خب وقتى دست دزد درست قطع شده باشد يعنى شاهد اصل گفته باشد درست است ديگر اين دو نفر ولو شاهدها بى خود هم بوده يعنى مى‏گويند كه ما نگرفتيم از آن شاهد اصل چيزى، دروغ گفته‏اند يعنى اقرار مى‏كنند ما دروغ گفتيم اما حالا كه اقرار مى‏كنند ما دروغ گفتيم آيا ناحقى واقع شده؟ نه براى اين كه شاهد اصل تكذيب مى‏كند دروغ اينها را آن وقت حرف صاحب جواهر درست در مى آيد فالاصل يعنى آن شاهد اصل ضمان ندارد شاهد فرع هم ضمان ندارد شاهد اصل ضمان ندارد براى اين كه درست گفته مى‏گويد درست گفتم ديگر دست دزد قطع شده به جا قطع شده شاهد فرع ضمان ندارد براى اين كه سبب از براى ضمان نشده آنوقت اين فرمايش صاحب جواهر درست درمى آيد كه شاهد فرع ضمان ندارد آنوقت ديگر مابقى را به وضوح باقى گذاشته‏اند آن هم طورى نيست كه معنا بكنيم عبارت را اين جورى كه لو ثبت الحكم بشهادة الفرع و دست دزد قطع شد ثم رجع حالا كه رجوع كرد فان كذبه شاهد الاصل شاهد اصل اين رجوع را تكذيب مى‏كند خب وقتى اين جور باشد فالاقرب عدم الضمان چه براى اصل چه براى فرع اما آن اصل عدم الضمان براى اين كه درست مى‏گويد اين دزدى كرده، آن فرع ضمان ندارد براى اين كه دست دزد حق شده به واسطه شهادت اصل آن شهادت فرع ميرزا عبدالاضافه است هيچ، كتك دارد به وضوح باقى گذاشته صاحب جواهر كتك دارد اما ضمان ندارد. لذا فرمايش صاحب جواهر درست مى‏شود آن دو فرعى هم كه ما عرض كرديم اصلاً متعرض نشده‏اند آنوقت اين يحتمل اخذاً باقراره هيچ وجه پيدا نمى‏كند براى اين كه حالا اقرار كرده‏اند كه ما بى خود حرف زده‏ايم اما حالا كه بى خودى حرف زده‏اند كتكشان بزنند درست است دستشان را قطع بكنند كه نمى‏شود، ديه بدهندنه، ديه براى چه؟ براى اين كه آن شاهد اصل مى‏گويند درست دست دزد قطع شده بنابراين يحتمل اخذاً باقراره هيچ وجه پيدا نمى‏كند.

 آن وقت بعدش نعم لو صدقه الاصل ضمن اين فرع بعدى است كه آن دو تا مى‏گويند بى خود گفتيم دست دزد را بى‏خود قطع كرديم شاهد اصل هم مى‏گويد بله ما هم شهادت داديم اما بى خود شهادت داديم كه من در خارج عرض مى‏كردم يك توطئه است اقرار مى‏كنند يك توطئه براى قطع كردن دست يك مسلمان حالا كى بايد ديه بدهد؟ هر چهار تا. لذا اين فرمايش مرحوم صاحب جواهر هم درست در مى‏آيد نعم لو صدقه الاصل چه چيزى صدقه؟ اين رجوع را اگر صدقه ضمن فعلى كلٍ الديه، تا اينجا هم درست است او اخذ المال منهما يعنى آنجا كه ديه بوده ديه مى‏گيرند آنجا كه مال بوده گفت كه خانه مردم را اين آقا آمده برده حالا اخذ المال منهما يعنى هم از شاهد فرع، هم از شاهد اصل باز هم درست است اين خلاصه حرف در اين جا.

 مسئله پنجم مى‏فرمايند يجب تعزير شاهد الزور بلا خلاف ديگر حالا مثل همين مثالى كه الان زديم اگرشهادت شهادت زور شد مى‏خواهد ديه‏اى در كار باشد مى‏خواهد ديه‏اى در كار نباشد اين مسلم دروغ گفته حرام است گناهش بزرگ است حد هم دارد بلا خلاف امااين تعزيرش چه؟ بما يراه الحاكم آن‏وقت دو تا روايت كه سابقاًاگر يادتان باشد خوانديم دو تا روايت موثقه يا صحيح السند مرحوم صاحب وسايل نقل كرده صاحب جواهر هم اينجا دو تا روايت را نقل مى‏كند قال الصادق‏عليه السلام فى موثقة السماعه و خبر عبداللَّه بن سنان نمى‏دانم چه جور شده مرحوم صاحب جواهر صحيحه عبداللَّه بن سنان را مى‏گويد خبر عبداللَّه بن سنان در حالى كه مسلم است در سند هيچ اشكالى نبود. روايات باب 15 از ابواب شهادات بود و آن روايات باب 15 از ابواب شهادات گفتيم روايتها همه صحيح السند است و هيچ اشكالى در سند نبود اما ايشان حالا در جواهر مى‏فرمايند موثقه سماعه و خبر عبداللَّه بن سنان كه مضمون اين است ان شهود الزور يجلدون جلداً ليس له وقت اين وقت را خود امام‏عليه السلام معنا مى‏كندو ذلك الى الامام بنابراين اين جور مى‏شود يجلدون جلداً ليس له عدد و عددش مربوط به امام‏عليه السلام مى‏شود مربوط به حاكم مى‏شود كه فرق بين حد و تعزير همين است كه حد آنجاست كه عددش معلوم شده باشد مثل السارق و السارقة فاقطعوا ايدهما يا الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مأة جلدة به اينها مى‏گوييم حد، و تعزير آنجاست كه حاكم شرع بايد اينها را گوشمال بدهد و عددش در روايات در آيات نيامده و عددش مربوط به حاكم مى‏شود گاهى بيش از 100 تا تازيانه مى‏زند گاهى هم هفت هشت ده تا مى‏زند ديگر هر چه صلاح بداند و ذلك الى الامام بعد حضرت فرمودند و يطاف بهم حتى يعرفهم الناس اينها را آبرويشان را هم بايد ببرند بنابراين شاهد زور ولو اين كه دست دزدى قطع نشده باشد قبل از حكم باشد دست دزد قطع شده باشد اين شاهد زور مقصر نباشد مثل همان مثالى كه زديم شاهد اصل مقصر باشد و جاهاى ديگر اين بايد كتكشان را بخورند ولو اين كه ضمانى از جهت مال يا از جهت جان براى آن‏ها نيايد اين هم مسئله 5 كه سابقاً فرمودند حالا هم تقريباً تكرار است.

 ديگر همان يطاف هم خصوصيت ندارد اما معلوم است آن گرداندن الا كامپيوتر و تلويزيون و امثال اينهاست حالا الان اين جورى است كه عكسش را مى‏آورند در تلويزيون خودش را هم مى‏آورند صحبت مى‏كنند اين جورى است و اما همين هم الان يطاف بهم حتى يعرفهم الناس از اول بازار تا آخر بازار اين تاجر متقلب را بگردانندش خيلى بالاتر از اين است كه در تلويزيون مى‏گويند حالا على كل حال آن هم طورى نيست براى اين كه و يطاف حتى يعرفهم الناس كه خصوصيت ندارد تعزير است ديگر تعزيرو ذلك الى الامام.

 مسئله 6: الظاهرعدم الضمان بكتمان الشهادة سابقاًگفتيم قرآن هم خوانديم اين كه كتمان شهادت حرام است و واجب عينى مى‏شود گاهى واجب كفايى مى‏شود گاهى مثلاً هفت هشت نفر حاضر هستند بروند شهادت بدهند خب اين نمى‏شود شهادت بدهد طورى نيست اما بايد اين شهادت داده بشود حالا اگر همه نرفتند مسلم قرآن مى‏فرمايد حرام است و روايات هم مى‏گفت حرام است در حرمتش حرف نداريم اما حالا اين ضمان دارد يا نه؟ مثل اين كه خانه يك كسى را ظالم ضبط كرده اين مى‏تواند برود شهادت بدهد كه اين خانه مال اين است نمى‏رود شهادت بدهد آن هم آن خانه را ضبط مى‏كند حالا آيا اين ضامن است؟ يا ضامن نيست؟ مى‏فرمايند ضامن نيست الظاهر عدم الضمان بكتمان الشهادة و ان اثم ولو گناه كرده چرا؟ للاصل و غيره نمى‏دانيم آيا چيزى به ذمه‏اش مى‏آيد يا نمى‏آيد؟ اصل مى‏گويد چيزى به ذمه‏اش نمى‏آيد و غيره ديگر چيست الا اصل؟ ديگر باز هم بحث برمى گردد براى خاطر اين كه قرآن مى‏فرمايد كتمان شهادت نكنيد اين دلالت مى‏كند بر اين كه حرام است اما حرمت وضعى هم از آيه فهميده مى‏شود يا نه؟ نه، باز هم برمى‏گردد به اصل، ديگر اين و غيره نمى‏دانيم چه درنظر مبارك ايشان بوده؟ ظاهراً همين است ديگر كتمان شهادت حرام است حرمت وضعى دارد يا نه؟ اصالة البرائة مثل همه جاها نمى‏دانم چيزى به ذمه ما آمده يا نه؟ اصالة البرائة ظاهراً هر چه بگوييم و غيره برمى‏گردد به اين اصل لكن فى القواعد فى التضمين بترك الشهادة مع ضعف المباشرة اشكال اگر مباشر ما ضعيف باشد و آن كتمان شهادت قوى باشد قاعده اين كه سبب اولى از مباشراست بگوييم كه ضمان دارد خانه يك كسى را يك كسى ضبط كرده حالا اگر اين برود شهادت بدهد خانه برمى‏گردد و اگرنرود شهادت بدهد خانه را آن ظالم مى‏خورد حالا آيا واجب است شهادت بدهد؟

 مرحوم علامه گفته كه آن كسى كه خانه را مى‏خواهند از دستش بگيرند اگر آدم ضعيفى باشد اين سبب اولى از مباشر است علاوه براين كه گناه كرده ضمان هم دارد اين ديگر ظاهراً اگر كسى بگويد مع ضعف المباشره ديگر نبايد بگويد، همه جا اين ضعف المباشره پيدا مى‏شود براى اين كه اين خانه را آن آقا منكر است آن آقا مدعى است دو تا بينه هم مى‏آورد خانه را ازدست اين مى‏گيرند ولو اين كه آدم قوى باشد از مسئولين امر هم باشد همه كار هم مى‏تواند بكنداما در اين جا خب خانه را از دستش گرفتند و اين مباشر اولى از سبب يا سبب اولى از مباشر همه جا سبب اولى ازمباشر است در ما نحن فيه، همه جا براى اين كه هر جا شما فكر بكنيد سبب اولى از مباشراست يعنى مدعى بينه‏اش اولى از منكر است يك قاعده كلى براى اين كه از همين جهت هم مى‏گوييم كه مدعى مقدم بر منكر است بينه مقدم بر قسم منكر است و امثال اينها از همين راه مى‏گوييم ديگر، خب الان اين آقا اگربرود شهادت بدهد خانه را مى‏دهند به صاحبش به جا مى‏دهند به صاحبش حالا گاهى اين صاحبش بچه يتيم است مظلوم است يك پيرزن است بى نوايى است كسى را ندارد يك دفعه هم نه، حسابى يك كسى را دارد خب اين اگر برود شهادت بدهد خانه را مى‏گيرند مى‏دهند به صاحبش ديگر، نمى‏رود شهادت بدهد حالا كه نمى‏رود شهادت بدهد خانه را ظالم مى‏برد خب اين سبب اولى از مباشر همه جا هست كه ما بگوييم اين كسى كه نمى‏رود شهادت بدهد در حقيقت مردم اگر بفهمند مى‏گويند كه اين آقا خانه مردم رااز بين برد يعنى اگر بتواند برود شهادت بدهد و نرود شهادت بدهد مردم بفهمند هر كس به او برسد مى‏گويد آقا تقصير تو است كه ظالم خانه اين آقا را برد بچه يتيم باشد بيشتر مى‏گويند اگرآدم متمولى هم باشد مى‏گويند از هر كس بپرسد كى اين خانه را دست ظالم داد؟ كى اين خانه را تلف كرد؟ مى‏گويند آن كسى كه مى‏توانست برود شهادت بدهد و نرفت شهادت بدهد لذا ظاهراً حرف مرحوم علامه ولو اين كه شاذ است اما حرف مرحوم علامه خيلى حرف بجايى است ديگر كه ما بگوييم كه كتمان شهادت گناه است خب اين از اين جهت كه قرآن مى‏فرمايد روايت مى‏فرمايند اما كتمان شهادت موجب ضمان است چرا؟ به قاعده اين كه سبب اولى از مباشر است اين خانه را بردند و اگر اين رفته بود شهادت داده بود خانه را ظالم نمى‏برد خانه را غصب نمى‏كردند و عقلاء اين را مقصر مى‏دانند براى خاطر اين كه شهادت نرفت بدهد.

 در آمر در قتل هم همين است در آمر در قتل سبب اولى از مباشر درست مى‏كنند مثل اين كه مثلاً رئيس به نوكرش مى‏گويد برو آقا را بكش خب مسلم گفته‏اند سبب اولى از مباشر است و از جاهايى كه المأمور معذور همين جاهاست خب گفته‏اند سبب اولى از مباشر است آن بايد ديه را بدهد يا آن را بايد بكشند و هر كجا كه سبب اولى از مباشر شد و من جمله ما نحن فيه همين طور كه در امر به قتل مى‏گوييد يا مثلاًدست يك نفر مظلومى را مى‏گيرند كت هايش را مى‏بندند و يك بچه چاقو فرو مى‏كند در شكم يك كسى خب همين جا در حالى كه اگر بزرگ بود آن چاقو زن را مى‏گفتند ممسك است و ممسك را نبايد بكشيم اما در اين جا مى‏گويند سبب اولى از مباشر است بايد او را كشت ما نحن فيه هم همين طور است اگر اين آقا نرود شهادت بدهد اين آقا را مى‏كشند يا مال اين آقا را مى‏برد اگر برود شهادت بدهد اين را از مرگ نجاتش مى‏دهد مالش را ظالم نمى‏برد مى‏تواند برود شهادت بدهد نمى‏رود اين ظاهراً بايد بگوييم كه سببيت در اينجا هست و ضمان هست ظاهراً طورى نيست حرف علامه حرف خوبى است اما عرض مى‏كنم حرف را كسى نگفته حرف شاذ است خود مرحوم علامه هم نفرموده‏اند در جايى ديگر اين حرف در تحريرشان است يا قواعدشان اگر كسى اين تقريرى كه من كردم بگويم لابد بايد بگويد كه بايد برود شهادت بدهد بله يك جاى ديگر مثل اين كه مى‏شود بگوييم ضمان نه، به عنوان ثانوى اين مى‏ترسد برود شهادت بدهد مى‏بيند اگر برود شهادت بدهد آن ظالم او را مى‏شكد العياذباللَّه تجاوز به زن و بچه‏اش ميكند اينجاها ممكن است كسى بگويد نه به عنوان ثانوى.

 

    وصلى اللَّه على محمد و آل محمد.