عنوان: مطلق و مقيد/ مقدمات حكمت
شرح:

اعوذبالله من الشيطان الرجيم.بسم الله الرحمن الرحيم.رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي.

مرحوم آخوند فرموده بودند مقدمات حکمت سه چیز است و این ابتکار مرحوم آخوند است. معمولاً بعد از مرحوم آخوند،همه مرحوم آخوند را رد کرده اند،قبل از مرحوم آخوند هم کسی این مقدمه سوم را نگفته است.قوم تا اینجا گفته اند که مولا در مقام بیان خصوصیات است،پس قضیه حقیقیه اراده کرده،قرینه ای در کار نیست،پس آن قضیه حقیقه اطلاق دارد.مرحوم آخوند فرموده اند علاوه بر این دو باید اضاه کنیم که قدر متیقن در مقام تخاطب هم نیست و تعجب هم است که شاگردان مرحوم آخوند در این قضیه مانده اند.حالا چه جور شده که شاگردها ازایشان سؤال وجواب نکرده اند؟ آنها که مثل من و شما نبوده اند که من یک چیزی یگویم،شما هم بشنوید،بروید به امید خدا،آنها می نشستند سوال می کردند،جواب می کردند و حتی این کفایه تقریر همین هاست،البته الفاظش مال مرحوم آخوند نبود و همین تقریر شاگردهایشان بود و نظر،نظر مرحوم آخوند،برای اینکه عبارات کفایه آخوندی است،خیلی سخت است،خیلی مشکل است.بنابراین من از این تعجبم که چرا شاگردهای مرحوم آخوند این را درستش نکرده اند که این قدر متیقن در مقام تخاطب یعنی چه.لذا می بینیم این قدر متیقن در مقام تخاطب را هر کسی یک جوری گفته است،استاد بزرگوتر ما مرحوم آقای بروجردی می گویند،مرحوم آقای نائینی که از شاگردهای خوب مرحوم آخوندند،جور دیگر می فرمایند،مرحوم آقا ضیاء جوری می فرمایند،مرحوم آقای کمپانی جور دیگری می فرمایند اینها هم شاگردهای مرحوم آخوند هستند،اما هر کدام جوری گفته اند و معمولاً هم زیرش زده اند،گفته اند قدر متیقن در مقام تخاطب دیگر کدام است،و این اضافی است.

ما روز چهارشنبه در این باره مفصل صحبت کردیم و گفتیم مراد ایشان قدر متیقن از لفظ که نیست،برای اینکه هر لفظی قدر متیقن دارد و این مقام تخاطب هم نیست.اگر می خواستند بگویند قدر متیقن لفظی،می گفتند قدر متیقن در کلام نیست،نه اینکه قدر متیقن در مقام تخاطب.

مرادشان انصراف هم نیسن،برای اینکه اگر مراد انصراف واقعی باشد که دیگر لفظ منصرف به معنای خاصی است.اگر هم مراد انصراف بدوی باشد،که می گفتم انصراف بدوی اصلاً حجت نیست،پس قدر متیقن راجع به انصراف هم معنا ندارد.

می گفتیم باقی می ماند انصراف در مقام تخاطب،به این معنا که گاهی در گفتگو قدر متیقن در کار است،به این معنا که از موی گربه سوال می کند،حضرت مطلق جواب می دهند،می فرمایند«لا تصل فی و بر ما لایؤکل لحمه»و چون این قدر متیقن در مقام تخاطب است،ما از آن قاعده کلی-لا تصل فی و بر ما لایؤکل لحمه-نمی توانیم مطلق بگیریم.خب این مسلم ایراد این است.

گفتیم این بر می گردد به اینکه شأن نزول و سوال مخصص باشد که این را هم مرحوم آخوند نمی توانند بگویند و نمی گویند که سؤال،جواب را مختصص بکند،شأن نزول عال را مختصص بکند.ما نداریم که یکی از تقیدها،یکی از تخصیص ها،سوال سائل،یا شأن نزول آییه است.مسلم مرحوم آخوند این را هم نمی خواهند بگویند.

مطلب بر می گردد به اینکه یک متحمل القرنییه در کار است،که آن متحمل القرینه نمی گذارد عال ما پا بگیرد.مثال می زدم،می گفتم باید اینجور باشد:نمی دانیم این الف و لام،الف و لام عهد است،یعنی موی گربه،یا الف و لام،الف و لام جنس است،یعنی هر موی گربه.آیا من می توانم اطلاق گیری کنم؟بگویم مولا در مقام بیان مراد است،قرینه ذکر نکرده،پس مطلق اراده کرده است،برای اینکه نمی دانم الف و لام«الوبر»الف و لام عهد است،یا الف و لام جنس،اگر الف و لام عهدباشد،مطلق نداریم، اصلاً مطلق نداریم و اگر الف و لام جنس باشد،مطلق داریم،آن هم شأن نزول است و چون چنین است نمی توانیم اطلاق گیری کنیم.

از این7،8 تا احتمال،همین یک احتمال باقی می ماند که مراد مرحوم آخوند باشد و گفتم مرحوم آخوند روی قاعده خودشان که می گویند متحمل القرینه مانع از اطلاق است،مانع از عام است،اینجا هم اینجوری است،متحمل القرینه هست،نمی گذارد اطلاق پا بگیرد.

نمی دانم یادتان هست یا نه،مرحوم آخوند 10،20جا می فرمایند اصالة الحقیقة،اصالة الظهور، اصالة الاطلاق وضع شده برای آنجا که شک کنیم عامی هست یا نه،شک کنیم اطلاقی هست یا نه،شک کنیم قرینه هست یا نه،اینها را بزند،یعنی عقلاء برای شک در وجو وضعش کرده اند و اما اگر چیزی موجود است،ندانیم قرینه است یا نه،ندانیم خاص است یا نه،ندانیم مطلق است یا نه،می گفتند اصالة الاطلاق نداریم،اصالة المعموم نداریم،اصالة الحقیقیه نداریم و این اصول عقلاییه وضع شده برای آنجا که شک در وجود و عدم کنیم،نه شک در موجودیت وجود،اگر در موجودیت شک کردیم،اصالة الحقیقه نمی تواند کار کند.

روی آن مبنای مرحوم آخوند اینجا خیلی خوب است.به جای اینکه بگوید آنجا که متحمل القرینه است مطلق نداریم،این را مقدمه قرار داده اند و فرموده اند باید بگوییم مولا در مقام مراد است،قرینه ذکر نکرده،اگر هم شک کردیم،می گوییم اصل عدم قرینه است،مگر اینکه یک چیزی باشد که ندانیم قرینه است یا نه.اسم این را قدر متیقن در مقام تخاطب گذاشته اند.خب روی مبنای مرحوم آخوند خیلی خوب است.روی مبنای شاگردان مرحوم آخوند هم خیلی خوب است.چون همه شاگردهای مرحوم آخوند هم از مرحوم آخوند رضوان الله تعالی علیه متابعت کرده اند و گفته اند این اصول عقلاییه-که به آن حصول لفظیه می گویند-وضع شده برای اینکه شک در وجود را رفع بکند و اما اگر شک در موجود باشد،نمی تواند رفع بکند.

آن وقت روی این قاعده،مقدمات یک مرد سه تا مقدمه پیدا می کند،مولا در مقام بیان مراد است ،قرینه ذکر نکرده،متحمل القرینه در کار نیست،به عبارتی دیگر قدر متیقن در مقام تخاطب نیست.کفایه بناست،آنجا محتوا مشکل است ،که مشکل است،آنجا هم محتوا مشکل نیست بناست ،لفظ را مشکل بکند.این قاعده کلی را در کفایه داشته باشید که مرحوم آخوند رسمشان است که هر کجا مطلب غامض است ،هیچ و آنجاها که مطلب غامض نیست،مطلب آسان است،لفظ را مشکل بکند تا کفایه سر تا پا بشود و الا اگر اینجا فرموده بودند سه تا مقدمه داریم:مولا در مقام بیان مراد است ،قرینه ذکر نکرده،متحمل القرینه هم در کار نیست،پس لفظ اطلاق دارد،تمام می شد،عالی می شد.

اینکه شما می فرمایید-یکی از فضلا-ربطی به بحث ما ندارد.اگر بخواهبد مثال بزنید همین است،باید همین مثالی که من زدم بزنید،یعنی یک چیزی هست،ما نمی دانیم آیا این قرینه است یا نه،اصالة الحقیقیه ندارد،یا یک چیزی است،نمی دانیم این مقید است یا نه،به قول مرحوم آخوند مقید نیست،اما اصالة الاطلاق هم ندارد،یا یک چیزی هست نمی دانیم خاص است یا نه ،خب نمی تواند تخصیص بدهد اما اصالة المعموم هم نداریم،به قول مرحوم آخوند مثل کلاله می ماند ،که خودش ارث نمی برد اما مانع از ارث بدن هم می شود.اینکه مرحوم آخوند می گویند این است ولی فرمایش شما ربطی به بحث ما ندارد.

استصحاب که بحث ما نیست.این جور مثال بزنیم.یک چیزی هست ،نمی دانیم آب است یا نه،حالا چه کار کنم؟خب اگر می دانم آب است،که استصحاب هم نداریم خب«الماء اذا بلغ قدرکر»آن را می گیرد.اما اگر نمی دانیم آب است یا نه،نمی توانیم به «الماء اذا بلغ قدرکر»تمسک بکنیم.اگر هم قبلا آب بوده،حالا نمی دانیم آب است یا نه،یا قبلا پاک بوده بر آن نمی دانم پاک است یا نه ،استصحاب می کنیم و آن استصحاب برای ما موضوع درست می کند.اینها هم ربطی به بحث ما ندارد.

بحث ما این است که نمی دانیم این که امام (ع)فرموده این کار را نکن این متحمل الوجود را هم می گیرد یا نه.مثالش هم همین مثالی است که مشهور زده اند،که سوال از موی گربه بوده،حضرت فرموده اند «لا تصل فی و بر ما لایؤکل لحمه».حالا این سوال از موی گربه می تواند مخصص واقع شود یا نه؟خب معمولاً گفته اند نه،مرحوم آخوند هم اینجاها می گوید نه،شان نزول مخصص نیست.اما اگر یک چیزی پیدا کردیم که نمی دانیم آیا این مخصص است یا نه،یعنی در موجودیت تخصیص شک داریم،که مثلا از موی گربه سوال کرده که آیا نماز دارد یا نه،حضرت فرموده اند،«لا تصل فی الوبر»و نمی دانیم این الف و لام چه الف و لامی است،اگر الف و لام،الف و لام احد باشد،ضرر به تخصیص نمی خورد و اگر الف و لام ،الف و لام جنس باشد،ضرر می خورد،حالا نمی دانم چیست.خب مرحوم آخوند و مشهور در میان شاگردهایشان،بلکه همه شاگردهایشان-آن اندازه ای که من دیده ام –می گویند اصالة الحقیقیه،اصالة العموم و اصالة الاطلاق نمی تواند برای شما کار بکند.دلیلشان بناء عقلاست،می گویند عقلا این اصول را وضع کرده اند برای آنجاهایی که شک در اصل تخصیص،اصل تقید و اصل حقیقت بکنیم و اما اگر در موجودیت شیء شک بمنیم ،که نمی دانیم تخصیص است یا نه،تقید است یا نه،مجاز است یا نه،اصالة العموم برای این وضع نشده است.

و ما در اصول به آنها گفته ایم این ادعای شما وجه ندارد،برای اینکه عقلاء اصالة العموم را جاری می کنند تا یقین پیدا کنند تخصیص در کار است،اصالة الاطلاق جاری می کنند تا یقین کنند مقیدی در کار است،اصالة الحقیقه جاری می کنند تا یقین کنند مجازی در کار است.امااگرندانند مجازی در کار است یا نه،دیگر فرقی ندارد که شک آنها در اصل وجود باشد،یا در موجودیت موجود باشد.به عبارت دیگر ما هم یک ادعا داریم،آنها ادعا دارند آن جور،ما ادعا داریم این جور،ولی علی کل حال ما حرف مرحوم آخوند را قبول نداریم.

خب روی مبنای ما این مقدمه سوم لازم نیست،اما روی مبنای مرحوم آخوند وش اگردهایشان این مقدمه سوم باید باشد،ضروری است.دیگر به مبنا بر می گردد،اگر مبنای شما این باشد که این اصول لفظیه مختص به آنجاهاست که شک در وجود کنیم،این مقدمه سوم را لازم داریم،پس باید بگویید مولا در مقام بیان مراد است ،قرینه در کار نیست،متحمل القرینه هم در کارنیست،پس مطلق است.واگر حرف ما را بزنید،بگویید مولا در مقام بیان مراد است،قرینه ذکر نکرده قرینه هم باید مسلمی باشد،نیست و متحمل القرینه نمی تواند به اطلاق ضرر بزند،پس مطلق در کار است.مرحوم آخوند می فرمایند این متحملات مزاحمت دارد ما می گوییم متحمل نمی تواند مزاحم باشد،ظاهراً حق هم با ما باشد و نمی شود صرفاً برای خاطر لا حجت،دست از یک حجت بر داریم ،خیلی بعید است که ما بگوییم عقلاء این اصول لفظیه را مختص آنجا وضع کرده اند که شک داشته باشیم هست یا نه و اما اگر یک چیزی هست، ندانیم این است یا آن،دیگر این اصول لفظیه جاری نیست،ولی مرحوم آخوند 10،20 جای کفایه این حرف را گفته اند،شاگردهایشان هم،حتی شاگردهایشان،نظیرمرحوم آقای حکیم-که مرحوم آقای حکیم از شاگردان مرحوم آخوند هم هستند –و مرحوم آقای خویی و قمی ها ،نظیر اساتید ما حضرت امام، آیت الله آقای داماد-این مرد محقق- و امثال اینها این حرف را زده اند.

ظاهراً«اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال»ربطی به بحث ما ندارد.

خب بله آن در براهین است،یعنی برهان باید قطعی باشد و این بر می گردد به آن حرف مرحوم آخوند که«شک در حجیت مساق با قطع به عدم حجیت است».این فرایش شما آنجا خیلی خوب است، که هرکجا شک در حجیت بکنیم،مساق با قطع به قطع به عدم حجیت ات،اما در اینجا اینکه اصول لفظیه کجا جاری است،کجا جاری نیست،ظاهراً ربطی به بحث ما ندارد.

عقلاء خودشان وضع کرده اند،باید ببینیم بنایشان چیست.ما می گوییم بنای عقلاء این است که برای رفع شکشان اصالة الظهور درست کرده اند،حالا شکشان گاهی ناشی از محتمل الوجود است،گاهی ناشی از اصل وجود است.

یک حرف دیگری در مساله هست که مرحوم آخوند این را متعرضند،که ما حالا متعرض می شویم،ولی مرحوم آخوند بعد متعرض می شوند و آن این است که اگر شک داشته باشیم چیزی اطلاق دارد یا نه،می شود به اطلاق تمسک کنیم یا نه ؟

مرحوم آخوند در کفایه-همین جاها-می فرمایند اگر ما شک داشته باشیم که کلام مطلق است یا نه،می گوییم کلام مطلق است،تمسک به سیره هم می کنند،می فرمایند سیره عقلا بر این است که کلام را حمل رابر مطلق حمل می کنند،به غیر آنجا که یقین داشته باشند مولا در مقام بیان مراد نبوده است و اما اگر شک بکنند که آیا مولا در مقام بیان اعمال است یا نه،مولا در مقام بیان خصوصیات است یا نه مرحوم آخوند می فرمایند در این صورت عقلا کلام را حمل بر مطلق می کنند،مگر اینکه یقین پیئا کنند مولا در مقام بیان مراد نبوده است مرحوم آخوند یک قاعده در کفایه دست می دهند.شاگردهای مرحوم آخوند هم معمولا از این حرف متابعت کرده اند ،که اگر شک کنید مولا در مقام بیان مراد است ،بگوییم مولا در مقام بیان مراد است.[1]

این حرف دو تا اشکال دارد،ببینیم می شود این دو تا اشکالش را رفع کرد.

یک اشکالش این است که این حرف یک تهافتی با مقدمه سوم پیدا می کند،برای اینکه نمی دانیم مولا در مقام بیان مراد است یا نه ،بگو مولا در مقام بیان مراد است،نمی دانیم قرینه در مقام تخاطب است یعنی چه،که جلوی اطلاق را بگیرد؟یعنی نمی دانیم مولا از این کلام مطلق اراده کرده یا نه.آن وقت اگر کسی به مقدمه سوم اعتنا بکند،به مقدمه اول هم باید اعتنا بکند،اما مرحوم آخوند به شک اول اعتنانمی کنند،امابه شک سوم اعتنامی کند.این یک تهافت است،چه جورمی شوداین تهافت را رفع کرد؟

بعبارت دیگر اگر شک آمد در کار و اطلاق را از دست ما گرفت،چه در مقدمه اول شک کنیم،چه در مقدمه دوم،چه در مقدمه سوم،دیگر تفاوتی که نمی کند،اما مرحوم آخوند راجع به مقدم اول می فرمایند شک نمی تواند کار کند،اطلاق را می گیریم،اما راجع به مقدمه دوم و سوم می فرمایند شک می تواند کار بکند.

و ما همیشه در اصول گفته ایم که بنای عقلاء این است که اگر ندانیم مولا در مقام بیان مراد است یا نه،نمی توانیم اطلاق را گردن مولا بگذاریم،باید بدانیم که مولا در مقام بیان خصوصیات است، این باید احراز شود و اگر احراز نشود،ما یک دلیلی،یک اصلی داشته باشیم بنام اینکه اصل این است که قضیه مهمله نیست،قضیه حقیقیه است،چنین اصلی را نمی شود پیدا کرد و ظاهراً باید مقدمه اول را احراز کنیم،مقدمه دوم را هم-لااقل با اصل احراز کنیم،مقدمه سوم هم که ما گفته ایم اصلاً اصل اقتضاء می کند که اصالة الظهور برایمان کمار می کند.بالاخره باید یک چیزی در این سه مقدمه برایمان کار بکند و اینکه به صرف شک ما دست از مقدمه برداریم،روی فرمایش مرحوم آخوند در مقدمه اول می فرمایند بله صرف شک نمی تواند برای ما کار بکند،مقدمه به حال خود باقی است و اما روی مقدمه دوم و سوم-مخصوصاً مقدمه سوم-می فرمایند متحمل القرینه اطلاق ما را ار ما می گیرد.

مرحوم آخوند می فرمایند اگر نمی دانی هست یا نه،بگو هست،می فرمایند اگر نمی دانی مولا در مقام بیان مراد است یا نه،بگو است.باید احراز کنیم که در مقام بیان مراد نیست،مرادشان قضیه طبیعیه است،نه حقیقیه و اما اگر شک کنیم قضیه حقیقیه است یا نه،بگوی قضیه حقیقیه است.در مقدمه اول متحمل را اهمیت نمی دهند،اما در اینجا متحمل را اهمیت دادند.نمی دانم مولا در مقام بیان قضیه طبیعیه است،یا در مقام بیان قضیه حقیقیه،گفته«الرجل خیرٌ من المرأة»نمی دانم مرادشان چیست،آیا«الرجل خیرٌ من المرأة»یعنی این عنوان خیرٌ من هذا العنوان،یا اینکه نه،کل الرجل خیرٌ من المرأة و اگر حضرت زهرا(س)در کار است،استثناء،استثناء منقطع است.حالا کدام است؟مرحوم آخوند می فرمایند اگر شک کنی،بگو قضیه حقیقیه است.

روی این حرف فکر بکنید،ببینید فردا چه باید بگوییم.

و صلی الله علی محمد و آل محمد

 



[1] - کفایة الاصول،ص288،«بقی شیء:و هو انه لا یبعد ان یکون الاصل فیما اذا شک فی کون المتکلم فی مقام بیان تمام المراد هو کونه بصدد بیانه،و ذلک لما جرت علیه سیرة اهل المحاورات من التمسک بالاطلاقات فیما اذا لم یکن هناک یوجب صف وجه ها الی جهة خاصة».