عنوان: مفهوم وصف
شرح:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم .رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی .

بحث این بود که آیا وصف معتمد ، مفهوم دارد یا نه ؟ اگر حکم بر وصف ، یا بر موصوف بار شد ، آیا مفهومی در کار است یا نه ؟ مثلاً گفته است " جئنی برجلٍ عالم " حالا اگر مفهوم نداشته باشد ، می تواند یک مرد دیگری را که عالم نیست ، ولی  یک امتیازی دارد ببرد ، اما اگر مفهوم داشته باشد ، حتماً باید رجل عالم را ببرد .گفتم استاد بزرگوار ما مرحوم آقای بروجردی " رضوان الله تعالی علیه " فرمودند همه وصف ها مفهوم دارد ، برای این که اگر مفهوم نباشد لغویت در جعل لازم می آید ، لغویت در قید لازم می آید ، برای  این که اگر فرقی بین " جئنی برجل " و " جئنی برجل عالم " نباشد و هر دو مطلوب مولا باشد ، برای چه گفت " جئنی برجل عالم " ؟ آوردن عالم لغو است ، پس معلوم می شود این عالم یک خصوصیتی در نظر مولا دارد و معلوم می شود که رجل ولو این که رجل متقی هم باشد ، فایده ای ندارد و این که گفته است رجل عالم را بیاور ، معلوم می شود دخالت دارد و الا یا باید بگویم قید تو ضیحی است ، برای احترازی است ، معنایش یعنی مفهوم ؛ یعنی آن که می خواهد رجل عالم است ، رجل غیرعالم نه ، به قاعده ی " اذا انتفی القید انتفی المقید " ، " اذا انتفی الموضوع انتفی الحکم " .

دیروز عرض کردم فرمایش آقای بروجردی و قدماء خیلی خوب است ودر " جئنی برجل عالم " این عالم باید یک دخالت کاملی در حکم داشته باشد و الا باید بگوئیم قید تو ضیحی است . قید را که نمی گوئیم تو ضیحی است بلکه احترازی است ، پس شکی نیست که باید در نظر مولا که این عالم را آورده است ، خصوصیت داشته باشد و در این هم شکی نیست که وقتی عالم نباشد ،حکمی نیست ؛ گفته است " جئنی برجل عالم " عالم گیر پیدا نکرد ، این جئنی دیگر می تواند کار کند ، همه ی این ها به قاعده ی این که اصل در قیود احترازی است ، نه توضیحی ، درست است و این که اگر وصف نباشد ، حکم نیست ؛ چنان چه اگر موصوف نباشد ، حکم نیست ، مثلاً گفته است " اکرم زیداً العالم ، زید نیست ، خب معلوم است که حکم نیست ، همه ی این ها درست است ؛ قدماء هم که فرموده اند ، درست است ، فقط اشکال این است که این ها مفهوم نیست ، مفهوم این است که اگر گفت " جئنی برجل عالم " معنایش این است که غیر این رجل عالم را هیچ کس نمی خواهد ، ولو رجل متقی باشد ، این را مفهوم می گوئیم که دلالت کند ثبوت عند الثبوت و انتفاء عند الانتفاء ، یعنی ان لم یجئنی برجل عالم ، فلا حکم له ؛ فایده ای برایش نیست و اصلاً غیر رجل عالم ، کس دیگری را نمی خواهم به این می گوئیم مفهوم ، که باید بگوئیم برای " جئنی برجل عالم " دوتا دلالت هست ، دو تا حکم هست ، یکی حکم مثبت ؛ جئنی برجل عالم ، یکی حکم منفی ؛ لم تجأرجل غیر عالم را و اگر رجل متقی را بیاوری ، اگر برایم ضرر نداشته باشد ، نفع ندارد ، آیا این " جئنی برجل عالم " علاوه بر ثبوت عند الثبوت ، برآن انتفاء عند الانتفاء هم دلالت دارد یا نه ؟ بحث ما این است وآن هایی که قدماء و مرحوم آقای بروجردی فرموده اند ، همه آنها درست است ، یعنی در" جئنی برجل عالم " این عالم علت تامه برای حکم است و اگر این علت تامه نباشد ، حکم نیست ، این به منزله موضوع است و اگر موضوع نباشد ،حکم نیست ، این ها مسلم است ، اما چیز دیگری می تواند به جای این موضوع  بنشیند یا نه ؟ " جئنی برجل عالم " دیگر دلالت ندارد ، یک قرینه ای از خارج می خواهد مثل این که مثلاً یک جلسه ی مباحثه با دشمن است؛ مباحثه ی با اجنبی است و این افراد واردی را می خواهد ، می گوید برو دو ، سه تا طلبه فاضل عالم بیاور تابا این مباحثه کنند ، حالا این برود به جای آن ها ، دو، سه تا مقدس بیاورد ، خب مقدسها خوبند ، اما به درد این جلسه نمی خورند و این می تواند توی سر آن آقا بزند وبگوید این ها ضرر داشتند ، برای این که رفتند سرمه چشمش کنند ، کورش کردند؛ من عالم می خواستم ، به این می گوئیم مفهوم وصف ، اما این جا قرینه ی حالیه در کار است ؛ قرینه خارجیه در کار است ، اما اگر قرینه حالیه و قرینه  خارجیه نباشد آیا دلالت دارد بر این که عالم بیاید ، متقی نیاید یا نه ؟ اگر بگویید دلالت دارد ، می شود مفهوم وصف و اگر گفتید نه ، دیگر ثبوت عند الثبوت است ، اما دیگر انتفاء عند الانتفاء نیست ، پس وصف مفهوم ندارد و لو این که " اذا انتفی القید انتفی المقید " و لو این که " اذا انتفی الموضوع انتفی الحکم " و لو این که اصل در قیود احترازی است ، نه توضیحی . این دلیل اول بود . دلیل دوم هم همین بود ، به یک عنوان دیگر ، که گفتند تعلیق حکم مشعر به علیت است ، این را هم قبول کردیم و گفتیم حرف خوبی است که در خود " اکرم العلماء " یک علت خوابیده است ، یعنی " لعلمهم " این هم مسلم است ، اما حرف در این است که آیا " اکرم العلماء لعلمهم " منافات دارد با این که بگوید " اکرم العلماء لتقوائهم "؟ اگر مفهوم در کار باشد ، اکرم العلماء ، یعنی دیگران را اکرام نکن ، به این می گوئیم مفهوم و " اکرم العلماء لعلمهم " این دلالت را ندارد که بگوید عالم فقط را اکرام کن ، نه غیر عالم را و مسلم است که این اکرم العلماء ، انتفاء عند الانتفاء را ندارد . عمده دلیل که دیروز گفتم و امروز باید یک مقداری روی آن حرف بزنیم این است که گفته اند حمل مطلق بر مقید از چه بابی است ؟ اگر ما یک مطلقی داشته باشیم که گفته باشد " جئنی برجل " یک دلیل دیگر آمد و گفت " جئنی برجل عالم " خب شما می گوئید حمل مطلق بر مقید کن ، حمل مطلق بر مقید کن یعنی چه ؟ یعنی " جئنی برجل " را رها کن و " جئنی برجل عالم " را بگیر ، معنای حمل مطلق بر مقید همین است دیگر ، یعنی به آن " جئنی برجل " یک قید بزن ، بگو " جئنی برجل عالم " . خب حمل مطلق بر مقید به ما می گوید مطلق هیچ ، مقید آری و مفهوم یعنی همین ، لذا اگر حمل مطلق بر مقید نکنیم ، مفهوم نیست ، هر دو هم درست است؛ هم " جئنی برجل " درست است ؛ هم " جئنی برجل عالم " که به آن می گوئیم تعدد مطلوب اما اگر حمل مطلق بر مقید بکنیم ، معنایش این است که منحصر است، یعنی رجل نه ، رجا عالم آری ، پس حمل مطلق بر مقید به ما می گوید وصف مفهوم دارد . فردا می گویم که مرحوم آقای خوئی از این راه وارد می شوند ، حتی می فرمایند " لم لیسبقن الیه احد " و می فرمایند این که ما قائل شویم وصف مفهوم دارد ، ثمراتی دارد ، من جمله حمل مطلق بر مقید .

خب این دلیل بهتر از دلیل اول و دوم است و خلاصه ی این دلیل سوم شد که شما دو تا دلیل دارد ، یکی " جئنی برجل " یکی هم " جئنی برجل عالم " ، اگر به " جئنی برجل عمل کردی درست است ، اگر هم به " جئنی برجل عالم " عمل کردی ،آن هم درست است ،محبوبیتش بیشتر است ؛ تعدد مطلوب است ، یک مطلوب روی مجی رجل ، یک مطلوب بهتر روی مجی رجل عالم است ، این در صورتی است که حمل مطلق بر مقید نکنیم ، اما اگر حمل مقید کردیم – کما این که به قول مرحوم آقای نجفی " رضوان الله تعالی علیه " نرخ شاه عباسیش است که حمل مطلق بر مقید کردیم ، معنایش این است که مطلق هیچ چیز و مقید همه چیز و معنای مفهوم همین است ، یعنی عالم همه کاره است ، غیر عالم هیچ چیز ، چه رجل باشد ، چه رجل متقی . این فرمایش که مرحوم آخوند هم در کفایه آورده اند – البته ایشان قبول ندارند – چند تا اشکال مهم دارد . اشکال اولش این است که ما در مثبتین می گوئیم حمل مطلق بر مقید نکن ، مگر این که یک قرینه ای در کار باشد که آن قرینه برایت کار کند و الادر مثبتین تعدد مطلوب است ، نه حمل مطلق بر مقید . در باب مستحبات مشهور در میان فقه ماست که حمل مطلق بر مقید نکنیم ، مثلاً راجع به زیارت عاشورا شخصی آمد خدمت امام صادق علیه السلام و گفت یابن رسول الله روز عاشورا جدت حسین علیه السلام را زیارت کنم ؟ فرمودند یکتوجه به قبر حسین علیه السلام کن و بگو السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک و رحمه الله و برکاته ، بعد دو مرتبه گفت آقا اگر بخواهم مفصل جدت حسین علیه السلام را زیارت کنم ، چه طور زیارت کنم ؟ زیارت عاشورا را یادش داد و فرمود غسل کن و قبل از ظهر آن زیارت ر با صد لعن و صد سلام بخوان ، بعد هم دو رکعت نماز بخوان ، علقمه آمد خدمت امام صادق علیه السلام و گفت چگونه جدت حسین علیه السلام را زیارت کنم ؟ حضرت آن زیارت مفصل را یادش داد ، بعد هم فرمود بعد از زیارت  و سجده و نماز ، این دعا – دعای علقمه – را هم بخوان ، خب همه ی فقهاء گفته اند تعدد مطلوب به قول یکی از بزرگان می فرمودند هر چه پول بدهی ، آش هم می خوری آن که یادمان داده اند از این که مختصرش زیارت است ، مفصلش هم زیارت است ، مفصلترش هم زیارت است ، لذ از همین روایتها می فهمیم که در صد سلام ، اگر یک لعن و یک سلام شد ، اگرهم صد لعن و صد سلام شد ، باز هم زیارت است ، لذا حمل مطلق بر مقید نمی کنیم ، که بگوئیم امام صادق علیه السلام اول فرمود السلام علیک یا اباعبدالله ، بعد زیارت عاشورا را فرمود ، پس آن مطلق است ، این مقید ، مطلق هیچ چیز ، مقید را می گیریم و این که باز هم امام صادق علیه السلام دعای علقمه را به سوم فرمود،باز هم حمل مطلق بر مقید ، آن زیارت منهای دعای علقمه هیچ چیز ، روز عاشورا زیارت عاشورابا دعای علقمه مطلوب است ، این را هیچ کس نگفته است ، چرا نگفته اند / برای این که همه فقها در مثبتات حمل مطلق بر مقید نمی کنند ، بلکه تعدد مطلوب درست است؛ می گویند هم مطلق درست است ، هم مقید درست است ، الا این که مطلق فاضل است  و آن مقید افضل است ؛ آن خوب است ، این خوب تر است ، اگر ده تا قید هم باشد ، باز هم فقها می گویند ده تا مطلوبیت هست ، یک مطلوبیت بلا قید ، یک مطلوبیت با یک قید ، یک مطلوبیت با دو قید ، تا ده مطلوبیت با ده قید . وقتی برویم در مستحبات ، معمولاً همه مستحبات همین طور است ، می خواهد نماز شب بخواند خب به ما گفته اند نماز شب یازده رکعت است ، این یک مطلوب است ، این یک مطلوب، اما یک مطلوب دیگر این است که گفته اند در آن رکعت آخرچهل تا مؤمن را دعا کن ، در یک روایت دیگر دارد که سیصد تا العفو بگو ، در یک روایت دیگر دارد که این دعا را هفت مرتبه بخوان ، در یک روایت دیگر داریم که این طور بخوان ، در یک روایت دیگر دارد که بعد از این که چهاررکعت خواندی ، تسبیحات حضرت زهرا علیها السلام را بگو و همچنین تا آخر ، خب همه این ها به عنوان مطلوب درست است ، آن روایتی که نماز شب را یک ساعت و نیم درست کرده ، درست است ، آن هم که نماز شب را یک ربع درست کرده ؛ ده دقیقه درست کرده ، آن هم درست است ، حمل مطلق بر مقید هم نیست که بگوییم آن مطلق هیچ چیز ، مقید آری ، بلکه می گوییم مطلق آری ، مقید هم آری ، اما تعدد مطلوب است . لذا در مثبتات قاعده اقتضا می کند تعدد مطلوب را و  جا که حمل مطلق بر مقید است این است که یک کدام مثبت باشد ، دیگر منفی باشد ، اکرم العلماء لا تکرم الفساق منهم ، به این می گویند حمل مطلق بر مقید و الا اگر هر دو منفی باشد، یا هر دو مثبت باشد، از باب تعددمطلوب ، یا در باب منفیاتش از باب المکروه فالمکروه است ، یا الحرام ثم الحرام ، ثم الحرام ، المفضول ثم المفضول است ، حمل مطلق بر مقید آن جاست که یک کدام مثبت و دیگر منفی باشد آن جاست که قاعده اقتضا می کند که مطلق هیچ چیز و مقید آری ، آن هم که دیگر از بحث ما بیرون است؛ بحث مفهومی نیست،بلکه بحث این است که آن مطلق چیزی دارد ، آن مقید چیز دیگری دارد و آن اقتضاء می کند که ما مقید را بگیریم و مطلق را رها بکنیم ، این اشکال اول است ، که مرحوم آخوند این اشکال را متعرض شده اند – شاید به وضوح باقی گذاشته اند – و قطع نظر از این که اشکال ، اشکال می کنند .یک حرف دیگر هم در باب مطلق و مقید این است که اصلاً حمل مطلق بر مقید ، اصلاً از باب مفهوم گیری نیست ، در باب حمل مطلق برمقید و عام بر خاص دو تا قول هست ، یک قول از متأخرین است و یک قول از قدماء ، یعنی یک قول از شیخ انصاری به این طرف است ، یک قول از قبل از شیخ انصاری به بالا . قدماء – من جمله صاحب قوانین من جمله صاحب معالم – گفته اند حمل مطلق بر مقید مجاز است ؛ با قرینه است ، اگر گفت اکرم العلماء ، بعد گفت لا تکرم الفساق منهم ، ما می فهمیم آن که می خواهد ، لا تکرم الفساق منهم است و اکرم العلماء مجاز بوده است . این یک قول است که می گویند حمل مطلق بر مقید آری ، اما با قرینه است و قرینه به ما می گوید یک کدام حقیقت و یک کدام مجاز است ، اگر یادتان باشد صاحب معالم این طوری می گفتند ، اما شیخ انصاری به این طرف گفته اند حمل مطلق بر مقید یک قانون است و هر مولایی رسمش این است که اول کلیا ت بگوید ، بعد تبصره بگوید ، حالا این قانون شرع باشد ، یا قانون عرف باشد ، قاعده این است که به قول مرحوم آخوند در کفایه ضرباً للقانون عام گفته شود ، مطلق گفته شود آن وقت تبصره به آن می خورد ، آن تبصره ها می گوید این واقعیت دارد آن وقت اسم این را گذاشته اند اراده ی استعمالی و اراده ی جدّ ، یعنی اگر گفتم اکرم العلماء ، بعد گفت لا تکرم الفساق منهم ، از لا تکرم الفساق منهم می فهمیم مولا روی اکرم العلماء ، استعمالی داشته ، نه اراده ی جد ، یعنی ضرباً للقانون بوده است ووقتی گفت لا تکرم الفساق منهم ، می فهمیم اراده ی جد این جاست ، یک کدام اراده ی استعمالی است ، مجاز هم نیست ، یعنی استعمال شیء در ما وضع له است ، یک کدام هم اراده ی جد است ، آن هم مجاز نیست ، بلکه استعمال شیء در ما وضع له است ، آن وقت آن خاص ، آن مقید می گوید آن اراده ی استعمالی بوده ، نه اراده ی جد ، کلی گفته شده تا بعد جزئیاتش گفته شود ، کلی گفته شده ضرباً للقانون تا این که بعد خاص بیاید و بگوید به این عمل کن و ان اکرم العلماء ضرباً للقلنون بوده یعنی مقدمه بوده است ؛ مقدمه بوده برای این که ترا فراهم کند برای عمل کردن به خاص ، برای عمل کردن به مقید معمولا این طور گفته اند خب چه حرف قدماء ، چه حرف متأخرین ، از باب مفهوم نیست قدماء حمل مطلق بر مقید می کنند مجازاً ، نه از باب مفهوم متاخرین هم حمل مطلق بر مقید می کند از باب اراده ی جدّو اراده ی استعمالی و اصلاً هیچ ربطی به باب مفهوم ندارد این که بخواهیم بگوئیم آن مقید آن خاص به ما می گوید من فقط ، نه دیگری ، نه خود آن مقید دلالت دارد ، نه حمل مطلق بر مقید دلالت دارد ، نه مجاز دلالت دارد ، نه اراده ی استعمال و اراده ی جد .بنابراین حمل مطلق بر مقید با مفهوم دو تا باب است و هیچ ربطی به یکدیگر ندارد ؛ باب مطلق بر مقید از باب قوانین و کلی گوئی است  و در  آخر کار جد گوئی و این هیچ ربطی ، به باب مفهوم ندارد . حرف سومس که در مسأله هست این است که شما بگو ئید که حمل مطلق بر مقید از باب مفهوم است ، اما مفهوم این جا غیر از مفهوم بحث ماست و آن این است که آن قید می گوید مطلق مراد نیست ، نه این که قید دیگر نتواند به جای آن بنشیند ، در حالی که حرف ما این جاست ، یعنی حرف ما این است که این قید علت منحصره است ، یا علت تامه ؟ درباب حمل مطلق بر مقید آن قید می گوید مطلق اراده نشده است ، اما این که قید دیگر می تواند به جای آن بنشبند یا نه ؟ دیگر دلالت ندارد ، اکرم العلماء ، اکرم العلماء العدول ، علماء عدول ، اما این که چیز دیگری نمی تواند به جای علماء عدول بنشیند ، دیگر دلالت ندارد ، پس بر فرض شما باب حمل مطلق بر مقید را مفهوم بگوئید ، مفهومش یک چیز خاصی می شود و آن این است که من علت تامه هستم ، نه علت ناقصه ؛ من آمده ام بگویم مطلق نه ، مقید آری و امامن آمده ام بگویم مقی فقط من نه دیگری ، دیگر باب حمل مطلق بر مقید این را دلالت ندارد . فتلخص مما ذکرنا تا این جا سه تا دلیل عمده برای این که وصف مفهوم دارد را نتوانستیم بپذیریم . حالا بحث فردایمان یک فرمایشی است از مرحوم آقای خوئی و چون حرف ايشان را تنها ایشان گفته اند ، خودشان هم می فرمایند لم یسبقنی الیه احد ، مجبوریم حرف ایشان را نقل بکنیم ، اگر حالش را دارید محاضرات را در همین مفهوم وصف مطالعه کنید و الا فردا برایتان نقل می کنم .

وصلی اله علی محمد وآل محمد .