عنوان: مفهوم وصف
شرح:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم .رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی .

بحث امروز به بعد راجع به مفهوم وصف است ، مثل این که گفته است اکرم زیدا العالم ، یا گفته است اکرم العالم که به آن اولی می گویند : وصف معتمد وبه دومی می گویند وصف غیر معتمد ، یعنی گاهی موصوف آورده می شود ، گاهی نه ، اگر موصوف آورده شد، آن وصف به حسب لفظ ؛ به حسب ظاهر اعتماد به موصوف دارد و اگر موصوف آورده نشد ، مستقل است که به او می گویند وصف غیر معتمد ، مثل اکرم العالم و به اکرم زیدا العالم می گویند وصف معتمد ، حالا آیا این وصف مفهوم دارد یا نه ؟ به این معنا که اگر عالم نباشد ، چیز دیگری می تواند به جای این علم بنشیند یا نمی تواند ؟ مثلا اگر یک دلیل گفت اکرم زیدا العالم ، بعد یک دلیل دیگر گفت اکرم زیدا المتقی ، آیا این دو تعارض دارد یا نه ؟ مثل اذا خفی الجدران فقصد و اذا خفی الاذان فقصر که اگر گفتید مفهوم در کار نیست ، تعارض با علم ندارند ؛ آن حکمی است و موضوع برای خودش ، آن هم حکمی است و موضوع برای خودش ، با هم جنگی ندارند و اما اگر گفتید در اکرم زیدا العالم ،یا اکرم زیدا المتقی ، این صفت مفهوم دارد ، یا این صفت و موصوف با هم مفهوم دارند ، معنایش این است که هیچ چیز نمی تواند به جای علم بنشیند ، یا در اکرم زیدا المتقی ، هیچ چیز نمی تواند به جای تقوا بنشیند ، خواه نا خواه هیچ جنگی با هم ندارند ، آن اکرم زیدا العالم می گوید متقی را اکرام نکن ، اکرم زیدا المتقی هم می گوید عالم را اکرام نکن ، حالا آیا برای وصف مفهوم هست یا مفهوم نیست ؟

ما قائلیم به اینکه لو خلی و طبعه ،با قطع نظر از قرائن ، وصف من حیث انه وصف مفهوم ندارد ، چرا مفهوم ندارد ؟ همین ادعا برای ما بس است ، برای این که آن کسی که می خواهد بگوید مفهوم دارد ، او باید دلیل بیاورد و اما ما می گوئیم مفهومی در کار نیست ، اگر هست ، بگو چرا ؟ به عبارت دیگر آن چه در باب شرط گفته اند ، این جا ها نمی آید . اگر یادتان باشد در باب شرط مرحوم شیخ انصاری و مرحوم آخوند تمسک می کردند به اطلاق شرط و اطلاق جمله شرطیه و مثل مرحوم آقا ضیاء عراقی و امثال ایشان تمسک می کردند به اطلاق جزاء و ما تمسک می کردیم به وضع و تبادر و هیچ کدام آن ها این جا نیست ؛ نه اطلاق موصوف است ، نه اطلاق موصوف است ، نه اطلاق وصف است ، نه تبادری هست و نه انسباقی . باید احراز وضع بکنیم ، ببینیم آیا وضع شده ، نشده ، تبادر می خواهد ، انسباق می خواهد ، تبادر در کار نیست ؟ لذا ما در جمله شرطیه می گفتیم هست ، اما در جمله وصفیه می گوییم مفهوم نیست ، مگر این که یک دلیلی ، یک قرینه ای از خارج بگوید مفهوم هست که ان قرینه هر کجا باشد ، می گوئیم مفهوم هست ، حتی در فقه ما خیلی جاها لقب مفهوم دارد ، اما با قرینه ؛ قرینه حالیه ، مقالیه ای می آید و به لقب مفهوم می دهد . گفته است زید بیاید ، خب معنایش این نیست که عمرو نیاید ، دلالت نمیکند ، اما همین زید بیاید ، گاهی محفوف به قرینه حالیه ، یا مقالیه ای است که می گوید به غیر زید کسی نیاید . این از بحث ما بیرون است که یک قرینه ای ؛ داخلیه ، خارجیه ، حالیه ، معنویه ، لفظیه به ما می گوید مفهومی در کار است و اما اگر قرینه نباشد ، ما بخواهیم از خود وصف –وصف معتمد ، یا وصف غیر معتمد – یا از خود جمله مفهوم بگیریم ، ظاهراً وجهی ندارد . این حرف ماست ، یعنی حرف مشهور است ، ما هم تابع مشهوریم ، مشهور گفته اند جمله ی وصفیه مفهوم ندارد و گفتم همین مقدار که ادعا بکنیم مفهوم ندارد، کفایت  می کند برای این که اگر کسی بخواهد بگوید مفهوم دارد ، او باید دلیل بیاورد .

ما نمی توانیم از جائی از جمله وصفیه ، مفهوم استفاده بکنیم ؛ نه تبادر و انسباقی در کار است تا دلالت بر وضع بکند ، نه اطلاق وصفی هست ، نه اطلاق موصوفی نه اطلاق جمله ای ، تا ما بگوئیم مولی در مقام بیان مراد است ، غیر نیاورده ، س جمله مفهوم دارد . در مقابل آن هایی که می گویند مفهوم هست ، سه تا دلیل دارند ، یعنی قدماء و متأخرین سه تا دلیل دارند بر این که جمله وصفیه مفهوم دارد .یکی حرف استاد بزرگوارماآقای بروجردی " رضوان الله تعالی علیه " است که ایشان به مشهور قدماء هم نسبت می دهند  ، که اگر یادتان باشد، سابقاً حرف آقای بروجردی و نسبت را نقل کردیم. استاد عزیز ما آقای بروجردی می فرمودند در این اکرم زیداً العالم قید، قید احترازی است ، قید توضیحی نیست اگر مفهوم در کار باشد ، فبها المراد ، اگر مفهم در کار نباشد ، لغویت در قید لازم می آید ، قید را برای چه می آورد ؟ پس اگر اکم زیداً العالم می گوید این قید همه کاره است ، حکم قید آمده است ، حکم روی موصوف وصف آمده است ، حکم روی وصف آمده ، یعنی زید چون عالم است، باید اکرامش کرد و اگر قید این جور که ما استفاده کردیم که اسمش را قید احترازی گذاشتیم ، باشد ،یعنی قید احترازی باشد ، یعنی مفهوم و اگر قید احترازی نباشد ، لغویت در قید لازم می آید ، بی خود کرده این قید را آورده است. این قید را بیاورد ، یا نیاورد ، فرقی نمی کند ، برای این که حکم روی زید آمده است و عالم دخالت ندارد . این حرف آقای بروجردی است ، زیاد هم روی آن اصرار داشتندو ماء هم نسبت می دهند که قدماء همه مفاهیم را – غیر از مفهوم لقب- از همین باب حجت می دانند که اگر مفهوم قائل شدیم ، شدیم و الا لغویت در قید لازم می آید . اگر یادتان باشد سابقاً جوابش را دادیم و گفتیم قید احترازی است ، اما نمی گوید که من علت منحصره هستم ، می گوید ما علت تامه هستم و مفهوم یعنی علت منحصره ، نه علت تامه. اگر ما بخواهیم از چیزی مفهوم بگیریم ، باید علاوه بر این که مثلاً در مفهوم وصل باید بگوییم قید است ، علاوه بر این باید بگوییم قید منحصره است ، تا حرف درست بشود ، در این که در اکم زیدا العالم وجوب اکرام روی زید عالم آمده و زید غیر عالم وجوب اکرام ندارد و این عالم علت تامه برای وجوب اکرام است ، حرفی نیست به قاعده اذا انتفی القید ،انتفی المقید ،هم اگر عالم نباشد ، حکم نیست ، موضوع حکم مرکب از زی و عالمم است آنجا هم که وصف غیر معتمد باشد ، مثل اکرم العالم ، موضوع حکم عالم است ، خوب اگر عالم نباشد ، دیگر خواه نا خواه حکم هم نیست ، چرا حکم نیست؟ ا انتفا الموضوع انتفی الحکم ، چرا حکم نیست؟ اذا انتفی القید ، انتفی المقید ، برای این که موضوع نیست. خب مسلم وقتی موضوع نباشد ، حکم نیست و قید هم احترازی است ، قید توضیحی کم است ، قرینه می خواهد تا بگوییم قید توضیحی است؛ در این مرکب اگر هر دو جزء نباشد ، موضوع نیست ، حکم نیست ، اگر یک جزئش هم نباشد ، باز موضوع نیست ، حکم نیست. لذا این که گفته است اکرم زیدا العالم ، اگر زید نباشد ، وجوب اکرام نیست ، اگر هم زید باشد ، علمش نباشد ، وجوب اکرام نیست . به قاعده قید احترازی است ، به قاعده اذا انتفی القید انتفی المقید ، به قاعده ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت متبت له ، همه این ها درست است ، اما چه چیزی برای ما درست می کند ؟ علت تامه این درست است ، امااین موضوع علت منحصره است ؟ این را دلالت ندارد و ما این را می خواهیم ، باید بگوییم علاوه بر این که علت تامه است ، علت منحصره است ، یعنی هیچ چیز نمی تواند جایش بنشیند ، اگر گفت اکرم زیدا العالم و عالم نیست ، اما به جایش تقوا هست ، آیا همین اکرام زیدا العالم می گوید اکرام زید متقی لازم نیست ؟ اگر بگوید ، می شود مفهوم ، اگر ساکت باشد ، می شود نا مفهوم ولو این که علت تامه هم هست ، لذا انتفی القیدانتقی المقید هست . لذا به استاد عزیزمان عرض می کنیم اگر قدماء هم چنین گفته اند به قدماء هم ایراد داریم، خب ایشان در کلمات قدماء خبلی وارد بودند ، به کلمات قدماء هم خیلی اهمیت می دادند،مخصوصاً به مثل شیخ طوسی "رضوان الله تعالی علیه" لذا به استاد عزیزمان و به قدماء عرض می کنیم که آقا شما می خواهید علت تامه درست بکنید ، معلوم است که وصف علت تامه برای حکم است و معنایش و هم این است که اگر هم علت تامه درست بکنید معلوم است که وصف علت تامه برای حکم است و معنایش هم این است که اگر علت تامه باشد ، معلول هست ، اگر علت تامه نباشد معلول نیست . در اینجا هم اگر موضوع مرکب باشد ، حکم هست ، اگر موضوع مرکب نباشد ، حکم نیست ، به این می گوییم علت تامه ؛ به این می گوییم موضوع حکم.اما این اصلاً مفهوم نیست ؛ آن که مفهوم است این است که اگر مولی گفت اکرم زیدا العالم ، بعد هم گفت اکرم زیدا المتقی و تو بین این دو تا دلیل تعارض دیدی، می شود مقهوم ، اما اگر تعارض ندیدی، می شود دو تا حکم و دو تا علت تامه و بدون تعارض ؛ و دیگر کلامی گفته است متقی را اکرام کن ، در این کلام دیگر گفته است عالم را اکرام کن.

مثل قرآن کریم این جوری است ؛ قرآن کریم در کلام متقی را خیلی بالا می برد ؛ " ان اکرمکم عند الله اتقاکم"[1]در یک کلام دیگر هم می گوید " هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون انما یتذکر اولوالالباب "[2]این ها با هم منافات ندارد، هم علم را تعریف بکنیم ، واجب باشد احترام علم را نگاه بداریم ،

هم تقوا را تعریف بکنیم ؛واجب باشد برماکه متقی رااحترام کنیم ، این ها منافاتی باهم ندارد، کی منافات پیدا می کند ؟ وقتی که مفهوم جلو بیاید ؛ بگوید اکرم زیدالعالم ، مفهومش این است که اکرم غیرعالم واجب نیست ، آن وقت اگر گفت اکرام زیدا المتقی ، باهم می جنگد ، این منطوف با آن مفهوم می جنگد ، به این می گوئیم مفهوم ، ولی صرف ، علت تامه بودن دلالت بر این ندارد که در کلام مفهوم هست ، یا مفهوم نیست . این دلیل اول که گفته اند وصف – چه معتمد ، چه غیر معتمد ، چه مذکور چه غیر مذکور – مفهوم دارد ، بخاطر این که علت تامه برای حکم است . جوابش هم این است که بله علت تامه برای حکم است ، اما این مفهوم نیست که علت تامه باشد ؛ ممکن است علت تامه باشد، اما مفهومی در کار نباشد . دلیل دومی که هست که مرحوم صاحب قوانین " رضوان الله تعالی علیه " رویش پافشاری دارند و بعضی از متأخرین هم همان حرف مرحوم صاحب قوانین را گرفته اند و گفته اند ، این است که گفته اند تعلیق حکم به وصف ، مشعر به علیت مبدأ اشتقاق است . اگر گفت اکرم العالم ، یک علت از این فهمیده می شود ؛ ای لعلمه ، تعلیق حکم کرده است بر عالم ؛ گفته است اکرم العالم ، این تعلیق حکم بر وصف اشعار دارد ، یعنی ظهور دارد در این که این جا یک علتی هست و آن وصف علت برای حکم است ، مثل این که گفته باشد اکرم زیدا لانه عالم ، چه جور اگر گفت لانه عالم ، حکم دائر مدار علت است ، این جا هم که نگفته است لانه عالم ، اما گفته است ، اکرم العالم ، همین که حکم را تعلیق داد، موضوع حکم را وصف قرار داد ، عقلاء یک علت ازآن بیرون می کشند ، اکرم العالم ، ای لعلمه ، اکرم المتقی ، ای لانه متقی . که اگر بخواهیم اصطلاح اصولیش را بگوئیم ، در اصول می گویند علت گاهی مستنبطه و علت مذکوره را همین جور گفته اند ؛ گاهی می گوید اکرم زیدا لانه عالم ، گاهی هم به جای این اکرم زیدا لانه عالم می گوید اکرم العالم ، ای لعلمه ؛ ای لانه عالم را استنباط می کنیم و می گوئیم تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است ، یعنی ظهور در علت دارد ، یعنی ما خودمان یک علت حکم استفاده می کنیم . خب همه این ها خوب است ، حرف های خوبی است ، هم در منطق گفته اند ، هم مثل صاحب قوانین برایمان گفته اند و هم در اصول گفته اند ، ما هم علت مستنبطه را حجت می دانیم ، اما حرفی که هست این است که حالا بفرمائید تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است ، مثل این است که گفته باشد اکرم زیدا لانه عالم ، می گوئیم خیلی خب ، دلالت می کند بر این که علم علت تامه برای حکم است و اما این که علت منحصره برای حکم باشد ، این را دیگر دلالت ندارد ، در علت منصوصه اش هم دلالت ندارد ، چه رسد به علت غیر منصوصه . یعنی حرف صاحب قوانین را که گفته اند وقتی می گوید اکرم العلماء یا اکرم زیدا العالم ، یک علت از آن بیرون می کشیم و آن این است که اکرم زیدا لانه متقی . همه این ها خوب است ، اما این اکرم زیدا لانه عالم می گوید زیدرا اکرام کن ، علت هم علمش است ، اما علم علت منحصره است؟ چیز دیگر نمی تواند بجایش بنشیند ؟ این را دیگر دلالت ندارد . وقتی دلالت نداشت ، پس بنابراین فرق است بین این که قید احترازی باشد ، یا توضیحی . قبول داریم ، اصل در قید احترازی است و ما از وصف علیت استفاده می کنیم ، این هم حرف ندارد ؛ مسلم وصف اشعار به علیت تامه و دلالت بر علیت منحصره و همه حرف ها بین قدماء و متاخرین هم همین جاست . قدماء اصلا این طور که مرحوم آقای بروجردی می فرمایند – و درست می فرمایند ،برای این که گفتم آقای بروجردی از این نظر یک نحو تخصصی دارند ؛ راستی ایشان ملاّی در کلمات قدماء بودند – قدماء و خود مرحوم آقای بروجردی می فرمایند مفهوم یعنی علت تامه ، اما استاد بزرگوار آقای بروجردی ، یعنی مرحوم آخوند می فرمایند : مفهوم یعنی علت منحصره لذا یک اختلاف مبنایی که تفاوتش هم از زمین تا آسمان است ، بین قدماء و متاخرین وجود دارد . آن چه مرحوم آخوند خراسانی می گویند ، آقای بروجردی نمی گویند ، آنچه مرحوم آقای بروجردی می گویند ، مرحوم آخوند نمی گویند . آن چه مرحوم آقای بروجردی تبعا لقدماء می فرمایند ، این است که مفهوم یعنی علت تامه . خب درست هم است ، اذا انتفی العله ، انتفی المعلول ، خب معلوم است . آن که مرحوم آخوند می فرمایند این است که این را قبول داریم که اذا انتفی العله ، انتفی المعلول ؛ وقتی عالم نیست ، حکم نیست ، اما اگر یک چیزی به جای این علم نشست ، آیا حکم هست یانه ؟ اگر گفتید مفهوم نیست ، می گوئیم ممکن است حکم باشد اگر گفتید مفهوم هست ، می گوئیم حتما به منطوق دلالت می کند بر این که حکم روی زید عالم است ، مفهوم دلالت می کند که حکم روی زید غیر عالم نیست . دو تا حکم داریم ، یکی مثبت ، یکی منفی . تقریبا نزاع ، نزاع لفظی می شود . آن که قدما ء می گویند ، متاخرین قبول دارند ، آن که متاخرین می گویند اصلا قدماء متعرضش نشده اند .نمی توانید بگوئید مولا در مقام بیان مراد است ، ذکر علت کرده و ذکر علت منحصره کرده است ، خب ذکر علت کرده است ؛ بله مولا در مقام بیان مراد است ،ذکر علت کره است ، پس علت تامه است ، حکم دائر مدار آن موضوع است و در این موضوع چیز دیگر هم دخالت ندارد ، مثلاً اگر شک کنیم اکرم زیدا العالم الاصفهانی ، مقدمات حکمت جاری می کنیم و می گوئیم : مولا در مقام بیان مراد است اصفهانی را نیاورده است ، پس بنابراین مطلق عالم ، هر کجا باشد وجوب اکرام دارد . این اطلاقها خوب است ، اما ما مقدمات حکمت جاری کنیم برای این که علت منحصره درست بکنیم ، این دیگر نه علت منحصره ربطی به اطلاق دارد و نه اطلاق ربطی به علت منحصره دارد . اگر یادتان باشد در باب شرط که مرحوم آخوند به اطلاق شرط تمسک می کردند ، همین ایراد را به مرحوم آخوند داشتیم ؛ گفتیم اطلاق شرط به ما می گوید این شرط مشروطش آن است و اما این که این شرط علت منحصره باشد ، این را دیگر اطلاق نمی تواند به ما بفهاند . حرف سوم که مرحوم آقای خوئی " رضوان الله تعالی علیه " خیلی رویش پافشاری دارند این است که اصلاً حمل مطلق بر مقید یعنی مفهوم ، یک دلیل می گوید اکرم العلماء ، یک دلیل دیگر می گوید اکرام العلماء المتقی ، شما حمل مطلق بر مقید می کنید و می گوئید مراد از مطلق هم یعنی اکرم العلماء المتقی ، این یعنی علت منحصره و حمل مطلق بر مقید ، همه جا یعنی مفهوم . از همین جهت هم می گوئیم مفهوم وصف حجت است و حمل مطلق بر مقید هم – چه منفی ، چه مثبت – درست است . عمده ی دلیل این جاست که این ها گفته اند وصف مفهوم دارد ، به قاعده مسلم در اصول که ما باید حمل مطلق بر مقید بکنیم و حمل مطلق بر مقید کردن ، یعنی مفهوم ، یعنی علت منحصره . آیا این حرف درست است یا نه ؟ ان شاء الله فردا درباره اش صحبت می کنم .

وصلی الله علی محمد وآل  محمد.



[1]. سوره حجرات، آیه 13.

[2] .سوره زمر، آیه 9.