عنوان: اوامر/ نهی از ضد/ استدلال قائلین به امریه شیء مقتضی نهی از ضد خاص
شرح:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی

بحث این است که آیا امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ خاص است یا نه؟ مثالش این است که اگر مسجد نجس شود. خوب ازاله نجاست ازمسجد واجب است، «ازاله النّجاسته عن المسجد» و این بجای اینکه ازاله نجاست کند، نماز اول وقت را می‌خواند و بعد ازاله نجاست می‌کند آیا نمازش درست است یا نه؟

گفته اند: اگر بگوییم: امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ خاص است. نمازش باطل است. برای خاطر این که ازاله نجاست ضدخاص نماز است، نماز منهی عنه است، پس نماز باطل است و اما اگر بگوییم: امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ خاص نیست، گناه کرده، اما نمازش درست است، گناه کرده است، چون اهم را گذاشته و مُهّم را گرفته است، نمازش درست است، چون مأمور به است.

مشهور، حتی می‌شود گفت مثل اینکه یک نحو تسالمی بین اصحاب هست که امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ خاص نیست، اما تسالم بین اصحاب است که امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ عام است.

آن کسانی که گفته اند: امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ خاص است، دو، سه تا مقدمه درست کرده‌اند و نتیجه گرفته اند: که امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ خاص است.

مقدمه اول: ترک ضدّ مقدمه است برای وجود ضدّ دیگر، یعنی اگر کسی بخواهد از مسجد ازاله نجاست کند، باید نماز نخواند، پس این ترک صلاه، مقدمه است برای ازاله نجاست، که اسمش را گذاشته اند: «ترک الضدّ مقدمه است برای فعل ضدّ دیگر، پس ترک الصلاه مقدمه است برای ازاله نجاست.»

آن کسانی که فلسفه را وارد اصول کرده‌اند، مسأله فلسفی را جلو آورده‌اند و گفته‌اند: علت تامّه اجزایی دارد و یکی از اجزائش عدم المانع است .

لذا گفته اند: مقتضی می‌خواهد، شوق می‌خواهد، عدم مانع می‌خواهد، پس عدم مانع مثل شرط است، مثل سبب است، مثل اقتضاست و جزء علت تامّه است. بنابراین ترک ضدّ مقدمه و جزء علت تامّه است.

مقدمه دوم: حالا که ترک الضدّ مقدمه شد، ما گفتیم: مقدمه واجب، شرعاً  واجب است، به آن تقریبی که در مقدمه ی واجب شد که تقریب مرحوم آخوند که مشهور بود این بود که مقدمه واجب علاوه برا اینکه عقلا واجب است، شرعاً  هم واجب است، خُب؛ مقدمه، واجب، واجب است به این معنا که این ترک الصلاه واجب است شرعاً  .

مقدمه سوم: یک حرف دیگر هم هست که این امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ عام است، و این تسالم بین اصحاب است. خُب؛ اینجا وقتی ترک الضد واجب شد یعنی امر داشت، امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ عام است، پس ترک ترک الضد حرام است، یعنی ضدّ عام ترک صلاه، ترک ترک صلاه یعنی خود صلاه است، پس خود صلاه منهی عنه می‌شود.

مقدمه چهارم: نهی در عبادات موجب فساد است، نتیجه این 4 مقدمه این است که پس اگر باید ازاله نجاست کند، نکرد و رفت نماز خواند، نماز شرعی باطل است.

اما هر 4 مقدمه را قبول نداریم.

اما مقدمه اول که گفتند: ترک ضد، مقدمه فعل ضدّ دیگر است را قبول نداریم در فلسف هم که می‌گویند: عدم مانع جز ء علت تامّه است، این را هم قبول نداریم، به این خاطر که ترک یک امر عدمی است، و امر عدمی بقول حاشیه ملاعبدالله «لایکون کاسباً و لامکتسباً» عدم مانع نمی‌تواند تأثیری در علت تامّه داشته باشد، سببش هم این است که «ما لیس فهو لیسا» چیزی نیست، اصلاً؛ نیست و نمی‌تواند مؤثر یا متاثر باشد، بلکه آنچه موثر یا متاثر است، وجود است.

مرحوم آخوند بعضی وقتها می‌گویند: عدم مضاف بهره‌ای از وجود دارد یعنی اگر این عدم من حیث هو هو باشد، بهره‌ای از وجود ندارد، اما اگر عدم صلاه شد بهره‌ای از وجود دارد.

اما این را نمی‌فهمیم که آیا عدم زید به زید وجود می‌دهد ؟ عدم زید پوک است، عدم مطلق هم پوک است، بله این غلام یک نحوه تخصیص به زید می‌دهد، یعنی دیگر غلام عمرو نیست، اما نمی‌تواند به زید وجود بدهد. در عدم مضاف هم همین است، این عدم مضاف مضاف را جزئی می‌کند، اما به او وجود نمی‌دهد، با وجود مانع، علت نمی‌تواند موجود بشود. اما اگر بگوییم: عدم مانع جزء علت تامّه است، ظاهر وجهی ندارد.

من می‌گویم: تصور علت تامّه است برای تصدیق، تصدیق علت تامّه است برای شوق، شوق علت تامّه است برای اراده، و اراده علت تامّه است برای انشاء پس ترک صلاه علت نیست و تاثیری در وجود ازاله نجاست ندارد، بلکه خود ازاله یک اجزائی دارد که اگر در خارج موجود بشود، ازاله هم موجود می‌شود والا نه.

پس اینکه عدم صلاه مقدمه برای ازاله باشد را قبول نداریم، چون مقدمیت مربوط به عالم وجود است و عدم مربوط به عالم عدم است و عالم عدم نمی‌تواند علت باشد، عدم المانع هم جزء علت نیست، برای اینکه ترک یک امر عدمی است و امر عدمی نه کاسب است نه مکسب، و خود مانع جلوی تاثیر مقتضی را می‌گیرد، نه اینکه عدمش در مقتضی تاثیری بگذارد یا باعث وجود معلول بشود.

اما مقدمه دوم که گفته‌اند: مقدمه واجب، واجب است شرعاً، مطابقی می‌گوییم: نه این را هم قبول نداریم:

بله مقدمه واجب عقلا واجب است، اما شرعاً  گرچه مشهور است اما ما می‌گوییم: شرعاً  واجب نیست و چون عقلا واجب است دیگر شرع نمی‌تواند بصورت مولوی بگوید: مقدمه واجب، واجب است.

مقدمه سوم هم إن شاء الله برای فردا.

و صلی الله علی محمد و آل محمد