عنوان: طلب و اراده(1)
شرح:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی

مرحوم آخوند در کفایه، دو جا دردسر عجیبی برای خودشان و دیگران درست کرده‌اند‌ و آن اینکه بی جا و هیچ ربط ندارد وارد مساله قضا و قدر و مساله جبر و تفویض شده‌اند‌ و این مسائله مربوط به اصول نیست. این مسائل دقی فلسفی دقی کلامی و معمولا هم نباید خیلی پاس کرد. به قول امیرالمؤمنین علیه السّلام دریای سیاهی است نباید وارد این دریا شد و برای مردم حتی برای اهل علم به طور فشرده حاصل آن کلمات مفصل را باید گفت و اما مثلاً یکی از شما روی منبر بخواهد بحث قضا و قدر کند بحث جبر و تفویض بکند خُب،  مسلماً جایز نیست. برای خاطر این که غیر از سردرگمی برای آنها چیزی ندارد مخصوصا این که اگر هم إن قلت قلت برایش جلو بیاید توی إن قلت قلتها حسابی می‌ماند و مثل مرحوم آخوند الان حسابی توی آن مانده است البته از عجائب هم هست که چه جور مثل مرحوم آخوند که انصافا برای روحانیت افتخار است. از نظر فلسفه هم مرحوم آخوند استا دیده است.فقط مطالعه کن نیست که حالا بگوییم مرحوم آخوند نمی‌دانم منظومه مطالعه کرده یا اسفار مطالعه کرده نه استادهای خوبی، هم در عرفان دیده، هم در فلسفه اما این جا هم در جلد اول هم در جلد دوم توی مساله مانده و از عجائب است، آدم نمی‌داند چه طور حلش بکند. شاید هم سبب این بوده که مرحوم آخوند باید در جلد اول وارد این دو تا مساله نشده باشند در جلد دوم وارد شده‌اند‌ توی این دریای سیاه نتوانسته‌اند‌ از این دریای سیاه خودشان و ما را بکشند بیرون ما را هم وارد دریا کرده‌اند‌. مثلاً ببینید در همین مساله، ما راجع به یک مساله لغوی صحبت می‌کردیم. طلب یعنی چه؟ امر یعنی چه؟ خُب،  گفتم «امر» وضع شده برای طلب، طلب هم گفتیم یک طلب جمودی داریم یک طلب اشتقاقی و آن طلب جمودی که گفتیم جمعش می‌شود امور. آن طلب اشتقاقی هم جمعش می‌شود اوامر. آن طلب هم گفتیم سه تا مرتبه دارد.

1-                   مرتبه خواستن به نام فرمان

2-                   خواستن به نام سوال

3-                   خواستن به نام دعا و تمنی و ترجی

تمام شد مساله

باید رفته باشند توی مساله بعدی که صیغه افعل و ما بمعناها چه معنا دارد. اصلاً بحث بحث لغوی است. اما ناگهان رفته توی طلب و اراده 

آن بحث فوق العاده مشکل فلسفی، توی آن هم مانده‌اند‌ بعد هم الکلام یجر الکلام بردشان توی قضا و قدر، بعد هم برده شان توی جبر و تفویض بعد هم ناگهان با قلم فارسی(قلم اینجا رسید و سر بشکست) تمام کرده‌اند‌ قضیه را بدترش کرده ند وقتی خود مرحوم آخوند بگویند :«قلم اینجا رسید و سربشکست» خُب،  همه ما می‌شویم مات، حیران چه خبر است که مرحوم آخوند توی دریای سیاه غرق شدند قلمشان شکست دیگر معلوم است ما هم پایمان می‌شکند چرا؟ نمی‌دانم اصلاً چرا ایشان وارد شدند تا قلمشان بشکند.ح دست هم برنمی دارند رفته‌اند‌ توی جلد دوم هم باز همین طور در جلد دوم هم بی ربط بحث تجری کرده، اگر کسی یک چیزی که آب است اما به عنوان شراب بخورد این حرام است یا نه؟ خُب،  این یک بحث فقهی است دیگر دارد بازی می‌کند آب را بخورد یا این که الان یک کار غلطی توی فیلمهای تلویزیون است که یک ظرفی مانند ظرف شراب خُب،  آب داخلش است اما آن فیلم بازی کن می‌خورد خُب،  حرام است دیگر اما خُب، . حالا این تجری این حرام است یا نه؟ که اگر کسی مثلاً آبی را نمی‌داند خیال می‌کند شراب است خورد آیا این کار حرام کرده یا نه؟ خُب،  در این بحث ایشان دوباره می‌روند توی بحث قضا و قدر، می‌روند توی بحث جبر و تفویض و دردسر برای خودشان و ما درست می‌کنند اما نمی‌شود از قضیه گذشت والا حقش این است که ما امروز بگوییم که مطلب چهارم این است صیغه افعل و ما بمعناه آیا دال بر وجوب است یا نه؟ حق مطلب این اسنت ولی از آن طرف هم چون که ایشان تقریبا یک ورق در این جا راجع به طلب و اراده  و قضا و قدر و جبر و تفویض صحبت کرده‌اند‌ ما هم مجبوریم فشرده یک مقدار صحبت بکنیم.

حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) آن دوره اول درست به اندازه کتاب در مورد قضا و قدر، مساله جبر و تفویض دو سه ماه صحبت کردند و یک کتاب شد. راستی هم دو سه ماه صحبت دارد اما دیگر در بحثهای بعدی یک مقدار کمی صحبت کردند حالا ما هم بخواهیم بحث قضا و قدر و جبر و تفویض بکنیم که اصلاً ازبحثمان می‌مانیم؛ بخواهیم بحث هم نکنیم که نمی‌شو.د ؛ لذا سه تا بحث خیلی مختصر امیدوارم بحثهای واضح باشد، منجر به ضلالت نباشد یک بحث طلب و اراده  یکی بحث جبر و تفویض، یکی هم بحث قضا و قدر.

راجع به بحث اول، طلب و اراده ، ما قطع نظر زا فلسفه و علم کلام و اینهایی که مرحوم آخوند اینجا فرموده‌اند‌، اول یک بحث عرفی و همه فهمی بکنیم تا بعد ببینیم اشعری و متعزله چه گفته‌اند‌ و آن این است که ما اگر بخواهیم در خارج یک کاری انجام بدهیم (طلب تکوینی) بخواهیم آب بخوریم یا این که بخواهیم به پسرمان بگوییم یک مقدار آب برای من بیاور(طلب تشریعی) این طلب که طلب تکوینی، طلب تشریعی بهش می‌گوییم البته طلب، تکوینی یا تشریعی ندارد، برای خاطر این که من می‌گویم مسلماً یک فعل است، تکوی و تشریع به اعتبار متعلق است. یعنی گاهی طلب متعلق می‌شود به یک امر تکوینی یعنی یک لیوان در مقابلش است. برمی دارد می‌خورد طالب آب است آب را برمی دارد می‌خورد به این می‌گوییم طلب تکوینی یعنی طلب کرده است یک امر تکوینی را خواسته است یک امر تکوینی را.

گاهی هم طلب تشریعی است، آب دم دستش نیست به رفیقش می‌گوید این آب را به من بده خُب،  این طلب تشریعی است یعنی خواست آب از دیگری است آن طلب با آن طلب اولی هیچ فرقی نمی‌کند. متعلق یکی، یکی تکوین شده، متعلق دیگری، تشریع شد، لذا این طلب ما چه تکوینی، چه تشریعی، احتیاج دارد به یک مقدماتی، مقدماتش چیست؟ تصور، تصدیق، شوق و اراده تا این ایجاب شود. بدون آن تصور و تصدیق و شوق و اراده، خُب،  مسلماً من نه آب می‌خورم، نه آب می‌خواهم، باید آب را تصور کنم تصدیق کنم آب مطلوب است، شوق موکد پیدا کنم که آب نخورم، اراده  کنم برای فعل که آن جزء اخیر علت است وقتی که اراده  کردم می‌گویم آبم بده یا وقتی که اراده  کرده بلافاصله آب را برمی دارم می‌خورم. که آن اراده  انفکاک از مراد هم پیدا نمی‌کند. یعنی وقتی اراده  آمد می‌گویم آبم بده یا آب را برمی دارم و می‌خورم خُب،  این تصور پیدا کردیم تصدیق پیدا کردیم تصور یعنی خواست تصدیق یعنی آن خواست مطلوب است. شوق موکد یعنی این که این آب را باید بخورم خوب است بخورم اراده هم یعنی خواست اینکه این آب را بخورم که انفکاک از مراد هم پیدا نمی‌کند خُب،  این چهار تا چیزی که الان عرض کردم بعد هم درباره‌اش‌ صحبت می‌کنیم این است که تصور و تصدیق و شوق و اراده وابسته به هم هستند علت و معلولند یعنی تا تصور نکنم، تصدیق نمی‌آید، تا تصدیق نکنم، شوق نمی‌آید تا شوق پیدا نکنم اراده نمی‌آید، تا اراده  نکنم فعل نمی‌آید اینهم که بعضی گفته‌اند‌: «اراده علت تامه است» به همین جهت گفته‌اند‌ درست هم گفته‌اند‌ که هر کدام اینها علت یکدیگرند.

نه این که تصور و تصدیق و شوق و اراده جزء العله باشند و اراده  جزء علت اخیر باشد نه اینها هر کدامشان مستقلا یک علتند یک معلول، تشنه‌ام‌ است تصور آب می‌کنم البته آن تشنگی علت برای تصور من می‌شود. وقتی تصور کردم تصدیق می‌کنم تصدیق من معلول است، علت تامه‌اش‌ هم تصور است وقتی هم که تصدیق کردم شوق پیدا می‌شود آنهم علت و معلول است علت تامه هم هست شوق که پیدا کردم اراده  پیدا می‌شود. آنهم معلول است. علت تامه شوق است. معلول تامه اراده  است. وقتی اراده  کردم فعل پیدا می‌شود فعل هم معلول است. اراده  هم علت تامه‌اش‌ است و همه اینها وابسته به هم است. خُب،  آنچه ما همه می‌فهمیم (چه باسواد و چه بی سواد، فرقی نمی‌کند بین شما که از فضلا هستید یا آنکه اصلاً درس نخوانده.) وقتی که اینها را بهش بگویی خُب،  سرش می‌شود حالا اگر بهش نگوییم علم اجمالی دارد علم ارتکازی دارد به این که اگر تشنه باشد تصور آب می‌کند اگر تصور آب کرد تصدیق آب می‌کند اگر تصدیق آب کرد شوق موکد پیدا می‌کند اگر شوق موکد پیدا کرد اراده پیدا می‌کند. اگر اراده  پیدا کرد می‌گوید آبم بده یا آب را برمی دارد می‌خورد

علم اجمالی روی این حرف های ما دارد و لو هیچ چیز سرش نشود اما علی کل حال اینها واقعیتس است که همه می‌فهمند. خُب،  وقتی چنین باشد ما آنجه در عمق ذاتمان موجود بوده در نفس موجود است راجع به هر فعلی  یا طلبی. چهار چیز است، تصور و تصدیق و شوق و اراده، دیگر چیز پنجم نداریم. آنهم که در خارج موجود است فقط طلب است یا طلب تکوینی تا تشریعی. یعنی خواست آب یا برداشت آب و خوردن، غیر از این چیزی نداریم، توی خارج یک طلب داریم یک تکوینی یا تشریعی؛ و توی ذهن هم یک تصور، یک تصدیق، یک شوق و یک اراده  داریم طولی وابسته به هم، جمعش هم هیچ وقت نمی‌شود. خُب،  پس غیر از این چهار چیز در ذهن ما نیست، چنانچه درخارج هم غیر از این طلب چیز دیگری نداریم، یعنی خواست، وقتی چنین باشد پس وجدان با ما می‌گوید که دیگر طلب نفسی، طلب حقیقی نیست، سالبه به انتفاء موضوع هستند ما یک چیزی توی ذهن داشته باشیم، در نفس داشته باشیم بنام طلب واقعی، نفسی، حقیقی که آن برای ما اراده  درست بکند برای طلب تشریعی، خُب،  نداریم وجدانا نداریم لذا واقعا نداریم که ما بگوییم توی ذهنمان یک اراده  داریم یک طلب داریم بنام اراده  حقیقی اراده  نفسی به نام طلب حقیقی و نفسی، آنچه داریم همین چهار چیز است: تصور و تصدیق و شوق و اراده. که از آن فعل پیدا می‌شود. در خارج هم به غیر از طلب هیچ چیز نداریم. دیگر اراده  توی خارج نیست. اراده  یک امر نفسی است توی خارج طلب هست، طلب تکوینی، آب را برمی دارد می‌خورد ؛ طلب تشریعی، می‌گوید آب را بده به من. دیگر به غیر از این هم نداریم یعنی یک چیز داریم گاهی طلب تکوینی است، آب را برمی دارد می‌خورد گاهی طلب تشریعی است، می‌گوید آب را به من بده بخورم ؛ که اینها معلول اراده  است. اراده  نفس الامری. اراده  واقعی .‌ام‌ این ک آن طلب توی خارج معلول یک چیزی باشد توی ذهن بنام طلب نفسی وجدانا نداریم؛ هر آدم بی سوادی سرش می‌شود.

لذا حرفهای اشعری می‌شود سالبه به انتفاء موضوع. اشعری چه می‌گوید؟ می‌گوید ما یک اراده  واقعی و نفس الامری داریم، یک طلب واقعی و نفس الامری داریم که‌ای‌ طلب خارج ما از آن سرچشمه می‌گیرد، از اراده  سرچشمه نمی‌گیرد. اشعری این را می‌گوید، شعرش را هم می‌خواند که مرحوم آخوند شعرش را در کفایه آورده است که هرچه ما بگوییم و بکنیم «لفی الفؤادِ» در قلب ماست و از آن قلب ما طلبهای ما سرچشمه می‌گیرد.

خب به اشعری می‌گوییم این طلبهای ما چه تکوینی و چه تشریعی از اراده  سرچشمه می‌گیرد و ماورای اراده  ما دیگر طلبی که علت از برای طلب خارجی باشد نداریم. اراده  داریم. آنکه در خارج آب را برمی دارم می‌خورم، یا به رفیقم می‌گویم این آب را بده به من بخورم، این گفتن من طلب تشریعی آن کرده من از کجا سرچشمه می‌گیرد. از اراده ، اراده  از کجا سرچشمه می‌گیرد .شوق موکد، شوق موکد از کجا سرچشمه می‌گیرد تصدیق، تصدیق از کجا سرچشمه می‌گیرد تصور، تصور از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ فرق نمی‌کند گاهی تصور از خارج به آب نگاه می‌کند، دلش آب می‌خواهد گاهی تشنه است، از آن تشنگی گاهی از جاهای دیگر، تسلسل خواطر و تداعی معانی. آن اصلاً مربوط به بحث ما نیست. آنکه منطق برایش حجت می‌کند تصور و تصدیق و شوق موکد و اراده است  و اما مناط تصور از کجاست، گاهی در صقع نفس است، گاهی تسلسل خواطر است گاهی دیدن ما موجب تصور ما می‌شود، اما آنک الان می‌خواهیم بگوییم، این است که وجدانا ما این چیزهای توی خارجمان چه تشریعی و چه تکوینی، از اراده  سرچشمه می‌گیرد ،نه از کلام لفظی. ماورای اراده . در عرض اراده ، یک چیزی داشته باشیم به معنای طلب واقعی، طلب نفسی، طلب حقیقی، نداریم. و معتزله درست می‌گوید معتزله می‌گوید اتحاد طلب و اراده . این اتحاد هم تسامح است یعنی چیزی نداریم جزء اراده . باید اینجور گفته باشد. چیزی نداریم جزء اراده . اما گفته اتحاد طلب و اراده . در مقابل اشعری که گفته اختلاف طلب و اراده . گفته در لفظ ما دو چیز است: یکی طلب، یکی اراده  و گفته این خواست ما از آنجا سرچشمه می‌گیرد آن وقت به عبارت دیگر اشعری اینجور می‌گوید، می‌گوید اگر آب در مقابلم است بردارم و بخورم این آب از اراده  سرچشمه می‌گیرد اما اگر بگویم آبم بدهید این ازآن طلب نفس الامری سرچشمه می‌گیرد. جوابش، یک جواب وجدانی است و آن این است که آب را بخورم یا بگویم آب بدهید هر دو از اراده  سرچشمه می‌گیرد. یعنی می‌خواهم این کار در خارج بشود و اما ورای این اراده  چیزی داشته باشیم به نام طلب نفسی، دیگر نداریم.

این خلاصۀ حرف است. مرحوم آخوند رضوان الله تعالی علیه می‌خواهند یک مصالحه‌ای‌ بدهند بین اشعری و معتزلی و ایشان رفته‌اند‌ توی معانی لغوی، گفته‌اند‌ بین اراده  و طلب، ترادف است .یعنی واضع اراده  وضع کرده برای همان که طلب را وضع کرده. طلب را وضع کرده برای همان که اراده  را وضع کرده. این لغت: الا این که انصراف دارد وقتی که خارج را بگوییم بهش طلب می‌گوییم؛ وقتی که آن چیزی که در نفسمان است را بگوییم بهش اراده  می‌گوییم. اراده  انصراف پیدا می‌کند به آنچه در نفس است. طلب انصراف دارد به آنچه در خارج است، گفته پس بنابراین حرف معتزلی و اشعری وجه جمع دارد و هیچ مصالحه‌ای‌ بین اشعری و معتزلی ما نمی‌بینیم. حالا این حرف دارد کفایه را مطالعه کنید إن شاء الله برای بعد

و صلی الله علی محمد و آل محمد