عنوان: مشتق(5) بساطت مشتق
شرح:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی

مساله‌ای‌ که در باب مشتق متعرض شده‌اند‌ و مساله مساله مشکلی هم شده است مثل مرحوم آخوند تبعاً لمیر سید شریف مساله را فلسفی، منطقی کرده‌اند‌، این است که آیا مشتق بسیط است یا مرکب؟ آیا این ذاتی که «ذات ثبت له الوصف»، این از نظر مفهوم و مصداق یک چیز است، بسیط است یا از نظر مفهوم و مصداق دو چیز است، یک ذات، یک وصف و وجود آمده این ذات و وصف را یکی کرده است. این ترکیب را یکی کرده است مثل حمل شایع صناعی، مثل زید کاتب که موضوع غیر از محمول است، محمول غیر از موضوع است الا این که حمل شایع صناعی آمده زید را کاتب در خارج کرده است اما همین خارج هم یک ترکیب است، «ذات ثبت له الوصف»  است.

قبل از آنکه وارد بحث منطقی و عقلی و فلسفی بشویم باید بحث لغوی بکنیم، برای این که اصلاً بحث ما، بحث لغوی است. این سیزده تا امری که اول اصول آمده، هر سیزده تا امر مربوط به لغت است، مربوط به وضع است، لذا ما بخواهیم بحث را فلسفی درستش بکنیم، معلوم است گرفتار می‌شویم، ما باید ببنیم از نظر لغت آیا این مشتق بگوییم است یا مرکب. خُب،  می‌گوییم از نظر لغت بسیط است چرا بسیط است؟ برای خاطر این که عالم را وقتی بخواهیم معنا فارسی برایش بکنم می‌گویم: دانا؛ قادر را وقتی بخواهم معنا بکنم می‌گویم: توانا؛ معنا نمی‌کنم یعنی ذات که علم برای او هست، ذات، «ذات ثبت له العلم یا ذات ثبت له القدره» کاتب را معنا کن می‌گوییم نویسنده و هیچ به ذهن اصلاً نمی‌آید که کاتب، یعنی ذاتی داریم و یک وصفی داریم و این وصف برای این ذات است، شده مشتق .

هم از نظر مفهومی هم از نظر خارج، مفهوم کاتب یعنی نویسنده یا ناطق یعنی گوینده ؛عالم یعنی دانا.  اصلاً به ذهن نمی‌آید که «ذات ثبت له الوصف».

بله اگر بخواهیم شرح امثله بخوانیم یا صرف بخوانیم یا حال اشتقاقی بیاییم جلو، آن وقت یک تحلیلهای عقلی داریم. این «ذات ثبت له الوصف» توی صرف خوب است. «ذات ثبت له الوصف» برای تعلیم و تعلم و تقریب به ذهن خوب است. تقریب ذهنی می‌خواهد بکند برای بچه و می‌گوید ضارب در اصلش ضرب بوده بعد متصف به فاعل شده و بالاخره اشتقاقش را درست می‌کند ضاربش می‌کند، در مقام تعلیم و تعلم یک نیتشرهای عقلی، یک مته هایی به خشخاش گذاشتن برای این که تقریب به ذهن بشود ما بدانیم که کاتب هم ذات دارد هم وصف دارد. بدانیم که این ذاتش غیر از وصفش است و وصفش غیر از ذاتش است و بالاخره تحلیل نحوی، تحلیل صرفی، به ما میگوید «ذات ثبت له الوصف» اما این معنای لغت نیست. لغت برای این وضع نشده ؛ یعنی کاتب برای «ذات ثبت له الکتابه» وضع نشده، بلکه کاتب، آن معنا لفظش چیست؟ اگر بخواهیم فارسیش بکنیم یعنی نویسنده، نویسنده برای چی وضع شده برای آنکسی که در خارج دارد می‌نویسد.

در حاق ذات دانا، توانا، گوینده، نویسنده، ترکیب نخوابیده است، ترکیب را ما درست می‌کنیم برای این که چیز بفهمیم؛ به عبارت دیگر در مقام تعلیم و تعلم. بله گاهی ممکن است لغت پیدا بشود که آن لغت در مقام تعلیم و تعلم باشد آن وقت یک ذات درست می‌کند یک ذات درست می‌کند با حرف جر حرف رابط، «ذات ثبت له الوصف» درست می‌کنیم.

لذا مفهوم مشتق بسیط است. بله، یک حرف دیگر هست و آن این است که آن «ذات ثبت له النطق» ازنظر مفهومی همان معنای توانا و دانا و اینها را دارد و در مقام تعلیم و تعلم است، اما گاهی وقتی بیاییم توی خارج آن بسیط، بسیط تر می‌شود یعنی توی خارج، مسلم است این که مشتق بسیط است برای این که در حمل شایع صناعی معنایش این است که حمل هو هو، معنایش این است که که انه هو در خارج. و صدی نود به بالا هم که حمل های شایع صناعی است معنایش این است که «زیدٌ کاتبٌ» یعنی توی خارج یک وجود یک موجود بیشتر نیست و آن موجود که زیدی است که آن کتابت برای او هست و اما حالا توی خارج یک کتابت داشته باشیم برای زید، یک زیدی داشته باشیم برای کتابت، مسلم این طور نیست، دیگر حالا نمی‌خواهد برویم توی آن بحثهای خیلی دقیق این که بحث عاقل و معقول و بحث خارج و بساطت و اینها احتیاج نیست. مسلم است حمل شایع صناعی که حمل می‌شود؟ در وقتی که وحدت باشد در وقتی کاتب با موجود جاهل، اینها دو موجودند اما هردو بسیطندآن یک نحو وجود است که می‌تواند بنویسد آن هم یک نحو وجود است که نمی‌تواند بنویسد و اما توی خارج یک ذاتی داشته باشیم یک کتابتی داشته باشیم مثل ترکیب انضامی، خُب،  ،مسلم اینطور نیست، ما علم را هرچه حساب بکنیم از مقوله کیف باشد، اتحاد عاقل و معقول باشد و اینهایی که گفتم، اینها فرق نمی‌کند آنکه هست این است که آن توی خارج یک قدرتی دارد که آن ندارد و اما توی خارج ما ترکیب انضمامی داشته باشیم نه اینجور نیست؛ ترکیب هست اما ترکیب اتحادس است، ترکیب اتحادی یعنی چه؟ یعنی وجود آمده مبتدا و خبر را موضوع و محمول را یک کرده است و اصلاً معنای حمل شایع صناعی یعنی همین، مطلق حمل به واسطه وجود است. وجود هر شیء در خارج را بسیطش می‌کند. حالا و لو این که عرض و معروضی هم توی کار باشد. اما بالاخره این عرض و معروض توی خارج یک کسی هست بنام نویسنده و اما حالا نویسندگیش جدای از خودش باشد، خودش جدای از نویسندگیش باشد، مسلم اینطور نیست و این بحثی که الان داریم می‌کنیم بحث مفهومی است، بحث خارجی نیست اینهم که بحث را روی بحث فلسفه بردند ایراد بهش وارد است برای این که بحث لغت، مفهومی است نه بحث خارجی، خارج هر جه می‌خواهد باشد مربوط به لغت نیست، مربوط به وضع نیست ما باید ببینیم این لفظ برای چی وضع شده در مقام بیان این هستیم دیگر، یعنی مفهوم
، مفهوم کتابتاز نظر لفظ، ماهو؟ و اما حالا کاتب در خارج ماهو. آن اصلاً هیچ ربطی به بحث ما ندارد و آنکه ما الان می‌خواهیم بگوییم مفهوم مشتق بسیط است. چه مفهومی چه خارجی چرا بسیط است؟ برای خاطر این که وقتی می‌خواهم معنا کنم، معنای بساطت بر ایشان می‌کنم، دلیل هم باید با مدعی بخورد ما داریم بحث مفهوم و وضع می‌کنیم برویم توی فلسفه بگوییم که اگر بسیطش ندانیم لازم می‌آید عرض عام داخل در فصل بشود، این اصلاً بهم نمی‌خورد بحث مفهومی معنایش این است که لغت برای چی وضعش کرده عرف از این چه می‌فهمد خُب،  اگر این بحث باشد که بخواهیم به هم بخورد می‌گوییم که ناطق را وضع کرده برای گوینده گوینده بسیط است، علم را وضع کرده برای دانا یعنی مرادفش داناست، دانای در فارسی. حالا ما عربی را خیلی نفهمیم فارسی را که می‌فهمیم می‌بینیم دانا، نویسنده، گوینده، رونده، اینها همه بسیط هستند. بنابراین به همین اندازه اکتفا بشود خیلی خوب است.

اگر مرحوم آخوند به همین اندازه اکتفا کرده بود فرموده بودند «المشتق بسیط للتبادر» و برای خاطر این که وقتی می‌خواهیم معنا بکنیم، معنای بسیطی برایش می‌کنیم  مثل مثالهایی که من زده‌ام‌ خُب،  تا اینجا تمام شد اما بحثرا میرسید شریف برده توی یک بحث مشکل منطقی که مرحوم آخوند هم در کفایه از میرسید شریف نقل می‌کند گفته که مشتق بسیط است چرا؟ برای این که اگر بسیط نباشد یا لازم می‌آید عرض عام داخل در نوع بشود یا این که قضیه ممکنه به امکان خاص برگردد به قضیه ضروریه، و قضیه ممکنه به امکان خاص را بگویید قضیه ضروریه این تناقض است مسلم است قضیه ضروریه غیر از ممکنه عامه است غیر از ممکنه خاصه است از آن طرف هم نوع، فصل باید از ذاتیات باشد ما در آن کلیات خمس، جنس درست کردیم، فصل درست کردیم، نوع درست کردیم، عرض عام درست کردیم، عرض خاص درست کردیم  حالا یک چیزی که فصل است نوع است ما عرض عامش بکنیم خُب،  این تناقض است محال است عرض عام را بخواهیم فصلش کنیم. نوعش بکنیم. خُب،  این محال است لذا میرسید شریف هم بحث منطقی کرده هم بحث فلسفی گفته است:«اگر قائل شویم مشتق مرکب است عرض عام داخل می‌شود در فصل، در نوع» خُب،  – بشود. گفته: «نه، اگر بشود محال است هم منطق و هم فلسفه گفته، یا این که قضیه ضروریه به قضیه ممکنه، قضیه ممکنه به قضیه ضروریه برگردد». خُب،  بشود گفته: «نه محال است» از نظر برگشت و تشریح منطق گفته از نظر این که نمی‌شود فلسفه گفته.

 حالا شرح کلمات میرسید شریف هم بکنم. گفته مثلاً «زید ناطق الانسان ناطق» خُب،  این ناطق یعنی گوینده گفته از این ناطق که می‌گویید گوینده اگر بسیط باشد هیچ، حمل کرده‌اید‌ یک حمل بسیط را بر زید، اشکالی ندارد و اما اگر گفتید مرکب است می‌گویم خُب،  این موضوع و محمولش را درست بکن. یک دفعه می‌گویی شیء ثبت له النطق، یعنی مفهوم، یک دفعه ناطق را مفهومی نمی‌کنی، مصداقش می‌کنی. می‌گویی «زید ثبت له النطق» اگر گفتی که «شی ثبت له النطق»، خُب،  معنایش این است که «الانسان ما هو»؟ «شی ثبت له النطق» عرض عام داخل شده در نوع انسان ؛ انسان شده عرض عام برای این که گفتی «الانسان ناطق» یعنی« الانسان شیء ثبت له النطق» و اگر آن را بردی توی خارج گفتی که «الانسان ناطق» یعنی «زید ناطق»، «زید زید ثبت له النطق» گفته خُب،  «زید زید » قضیه ضروری است در حالی که «زید ناطق» ممکنه خاصه است رفع ضرورت از طرف وجود، امکان برایش مساوی است اما «زید زید »، «الانسان انسان» خُب،  این معلوم است قضیه، قضیه ضروری است. سلب ذات از محال است پس لازم می‌آید قضیه ممکنه قضیه ضروری بشود. پس چون که اگر مرکب باشد یا عرض عام داخل در فصل و نوع می‌شود نمی‌شود یا اینکه قضیه ممکنه خاصه برمی‌گردد به ضروریه، نمی‌شود، پس مشتق باید بسیط باشد. این خلاصه حرف مرحوم میرسید شریف .

و خُب،  معلوم است که اینها همه مربوط به بحث ما اصلاً نیست و باید توی وی منطق توی فلسفه ببینیم وضع چه جوری است و حالا همین جا این مثالهایی که میرسید شریف زده، می‌گوییم که زید ناطق مفهوم می‌آورم، می‌گوییم: «شی ثبت له النطق» می‌گویید لازم می‌آید عرض عام داخل بشود در فصل، داخل بشود در نوع، می‌گویم خُب،  بشود، برای این که خیلی کار بکنی می‌گوییم خُب،  تعریف ناقص است مگر توی منطق ما نخواندیم که تعریف گاهی تام وقتی که جنس و فصل برایش بیاوریم، گاهی هم ناقص است وقتی عرض عام یا عرض خاص برایش بیاوریم. حالا شما اگر خیلی اینجا پافشاری کنید می‌گویم: خُب،  یک تعریف که بیشتر نیست، تعریف به عرض عام شده تعریف ناقص است. خُب،  باشد.

این راجع به شیء اگر هم مصداق گرفتی، گفتی که «زید ثبت له النطق» با این وصف قضیه ممکنه به امکان خاص است. مثل میرسید شریف هیچ وقت نمی‌تواند قضیه ممکنه را قضیه ضروریش بکند برای خاطر این که نمی‌گویم که «زیدٌ زیدٌ» تا بگویی قضیه ضروری است، «الانسانٌ انسانٌ» تا بگویی قضیه ضروری است می‌گوییم «الانسان انسان ثبت له النطق» مابقیش را می‌آورم. وقتی مابقیش را آوردم انسان انسان ثبت له النطق» ممکنه خاصه است ممکن است باشد ممکن است نباشد، همین طور که «زید کاتب» را می‌گویید ممکن به امکان خاص است یعنی زید در خارج ممکن است کاتب باشد ممکن هم هست کاتب نباشد این را می‌گوییم امکان خاص، سلب ضرورت از طرفین.

خب حالا این «زید کاتب» معنایترکیبش این است: «زید زید له النطق» آیا این قضیه ضروریه است یا ممکنه؟ می‌گوییم ممکنه، مشتق میرسید شریف موضوع را فقط در محمول گرفته گفته «زید زید» یا «الانسانٌ انسانٌ» اینها قضیه ضروری هستند و شما قضیه ممکنه خاص را ضرورتش کردید» به میرسید شریف عرض می‌کنیم: آقا، محمول ما ذات فقط نیست، در حال ترکیبی جمله محمول است و نه این که فرد محمول باشد وچون جمله محمول است، جمله از برای زید و انسان، ممکن به امکان خاص است. اگر «زید زید» بود قضیه ضروری بود. اما این که نیست «زید زید له النطق» است این دوتا را یعنی زید مبتدا له النطق خبرش این جمله خبر است از برای زید این خبر جمله برای زید ممکن به امکان خاص است هیچ وقت نمی‌توانی ضروریش بکنی.

استاد بزرگوار ما آقای بروجردی رضوان الله تعالی علیه همیشه خون دل می‌خوردند از این که منطق و فلسفه و اینها را توی اصول آوردند، می‌خواستند چاق بشود، عالی بشود، اما مریض شد، به قول ایشان آماس شد باد کرد و درد سر درست کرد ولی خوب است، بحث شیرینی است من دارم می‌گویم شما لذت می‌برید اگر لذت نبرید که عنین در طلبگی هستید، دیگه خواه ناخواه باید لذت ببرید دیگر، عنین در علم و عنین در اصول هم نباشید و اما بله خُب،  گاهی اینجوری است که همانها که عنین نیستند گاهی یک چیزی برایشان خیلی نفع دارد، عالی است، خوب است، گاهی هم یک چیزی است که بر ایشان نفعی ندارد. عالی نیست، اما بالاخره برای خودش چیزی است دیگر به قول آن آقا کنیزک هم در بیابان از هر خانمی بهتر است بالاخره چیز است و عنین نباشید دراصول، بالاخره همان که من دارم می‌گویم، خُب، ، راستی لذت بخش است. اما خُب،  معلوم است اگر اینجوری که من بحث کردم بحث کرده بودند و بحث فلسفی را کنار گذاشته بودند بحث منطقی را کنار گذاشته بودند شاید بهتر بود دیگر مقدمات تمام شد بحث فردا راجع به این است که آیا مشتق بسیط است یا نه مرحوم آخوند تمسک به تبادر می‌کند ببینیم آیا تبادر درست است یا نه.

و صلی الله علی محمد و آل محمد