بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین والصلاة والسّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
فصل بيستم بحث ما دربارۀ معرفت نفس و دربارۀ معرفت اين انسان، راجع به معاد بود، که اين انسان بازگشتی دارد به نام بازگشت به خدا:
«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»
گفتم اين بحث،فصلهايی دارد که به طور فشرده بايد دربارهاش صحبت کرد. فصل اوّل اين بود که قضيۀ معاد در قرآن بيش از همه چيز تأکيد دارد و صفحهای در قرآن نيست که راجع به معاد نباشد و هزار و چهارصد آيه راجع به معاد است. علتش هم اينست که اگر کسی به فکر مرگ باشد، آدم میشود. دست از گناه برمیدارد و متّقی میشود.
فصل دوم راجع به اين بود که اين معاد جسمانی است، يعنی همين هيکل ما که مرکّب از روح و جسم است، به صف محشر میآيد. جسم فقط که يک حيوان است، نه و روح فقط که يک ملائکه است، نه، بلکه روح و جسم مرکّب که يک انسان است، در روز قيامت محشور میشود. قرآن در آيات فراوانی میفرمايد معاد، جسمانی است. حتی بزرگانی که دربارهاش صحبت کردند، مثل شيخالرئيس که خيلی بالا بوده است، اما نتوانسته معاد جسمانی درست کند و تعبّد جلو آورده و میگويد صادق مصدّق میگويد معاد جسمانی است و من هم میگويم معاد جسمانی است يا مثلاً مثل خواجه نصيرالدين طوسی که افتخاری برای تشيّع است، در شرح اشارات میفرمايد صادق مصدّق، پيغمبر اکرم«صلّیاللهعليهوآلهوسلّم» و قرآن کريم میفرمايند معاد جسمانی است و من هم میگويم معاد، جسمانی است. مرحوم صدرالمتألهين«رضواناللهتعالیعليه» در جلد هفتم أسفار در سفر نفس يک جلد دربارۀ اين معرفت نفس راجع به معاد صحبت کرده است و انصافاً خوب صحبت کرده است. پيش اهل دل، مثل حضرت امام مسئله را حل کرده و به قول حضرت امام همان معادی که پيرزن قبول دارد، صدرالمتألهين همان معاد را با دليل درست کرده است. و اول که وارد بحث میشود، میفرمايد معاد، معاد جسمانی است به اين معنا که اين انسان مرکب از روح و بدن، وارد صف محشر میشود. الاّ اينکه در مباحث علمی رفته که مربوط به بحث ما نيست و به نام حرکت جوهری است و پيش اهل دل معاد جسمانی را اثبات کرده است. همينطور که شيخالرئيس و خواجه نصيرالدين طوسی و صدرالمتألهين و حضرت امام و بزرگان و چه فلاسفه و چه غيرفلاسفه تصريح کردهاند که قران میگويد معاد جسمانی و ما هم میگوييم معاد جسماني. قرآن بيش از صد جا میگويد منظور از معاد، معاد جسمانی است. يعنی همين هيکل ما به همين صورتی که مرکّب از جسم و روح است، آن نفخ صور و ارادۀ حق او را زنده میکند و به صف محشر میآيد.
فصل سوّم دربارۀ اين بود که پروردگار عالم جايی درست میکند که مردم را بگيرد، از زمان حضرت آدم تا روز قيامت که ميلياردها نفر میشوند. به ارادۀ تکوينی و کُن وجودي، فوراً آنجا درست میشود و نمیدانيم کجاست اما میدانيم که به آنجا محشر میگويند. پروردگار عالم محشر و محل جمعيتی را درست میکند برای اينکه همۀ آنجا جمع شوند.
فصل چهارم راجع به حساب و کتاب است. اگر يادتان باشد گفتم در نظر داشته باشيد دو سه جا دارند. يک جای آن لب حوض کوثر است و خيليها مثل شما انشاءالله لب حوض کوثر میرويد و بهشت را میبينيد و نسيم بهشت هم شامل حالتان میشود تا حساب و کتاب تمام شود. عدهای از مردم هم جهنم را میبينند و زير دود و هرم جهنم بايد بمانند تا حساب و کتاب تمام شود. اما غالب مردم بايد حساب و کتاب پس دهند. اين حساب و کتاب يعنی چه؟ چطور حساب و کتاب پس میدهند؟!
هفتهشت قول در اين مسئله هست. قول اول که مشهور است و مفسرين هم فرمودهاند و در روايات آمده و بين عوام مردم هم مشهور است که اعمال ما را میسنجند با ميزانی که خدا خلق میکند.
«إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ»[1][1]
خدا هرچه را بخواهد خلق کند، قدرت دارد. خدا ترازوی اعمال را خلق میکند. اين ترازوی اعمال خلق میشود و اعمال مردم سنجيده میشود. اگر اعمال خير باشد، نامۀ عملش را به دست راستش میدهند و اصحاب اليمين میشود و اگر اعمالش زشت و بد باشد، به دست چپش میدهند و او را در ميان چپيها میبرند و آنجا بايد در عذاب خدا باشد تا موقع رفتن به جهنّم شود.
اين قول اوّل است و قول خوبی است. ما راجع به معاد دورنمايی بيشتر نداريم و نمیتوانيم حقيقت معاد را درک کنيم. من دو کتاب يکی در قم و يکی اينجا دربارۀ معاد نوشتم و صدرالمتألهينها و شيخالرئيسها و خواجه نصيرالدين طوسيها نيز نتوانستند حقيقت معاد را درک کنند و بايد به آن برسند. اما اين قول در ميان اقوال خوب است که پروردگار عالم ميزان اعمال خلق میکند، ميزانی که بشود اعمال را با آن سنجيد و ميزانی که اعمال خوب را نشان میدهد و اعمال بد را نيز نشان میدهد. اگر اعمال خوب باشد، رستگار میشود و اگر اعمال بد باشد، شقی و بدبخت است.
قول ديگر اينکه اصلاً مراد از ميزان اينست که از اوّل هرکسی را نامۀ عملش را به دست راستش دهند، بهشتی میشود و هرکسی را نامۀ عملش را به دست چپش دهند، جهنّمی میشود. اين هم خوب است که مراد از ترازو و ميزان دست راست و چپ ماست:
«فَأَمَّا مَنْ أُوتِی کِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا کِتَابِيَهْ»[2][2]
کسانی که نامۀ عملشان را به دست راستشان میدهند يک افتخار و سربلندی دارند که ای مردم ببينيد چقدر عاليست.
«وَ أَمَّا مَنْ أُوتِی کِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتَابِيَهْ»[3][3]
کسانی که نامۀ عمل به دست چپشان است، به اندازهای ننگين است که میگويد ای کاش اين نامۀ عمل به دست من نرسيده بود که در صف محشر رسوا میشدم. اين هم خوب است که ما بگوييم مراد از حساب و کتاب يعنی هرکسی نامۀ عملش به دست راستش باشد، رستگار میشود و هرکه نامۀ عملش به دست چپش باشد، بدبخت میشود.
«مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»[4][4]
دو ملک روی شانۀ راست و چپ ماست و هرچه بکنيم، مینويسند. حتی در روايات دارد اگر حرف هم نزند و صوت بزند، همين صوت را برمیدارند. بالاخره همه چيز ضبط میشود. مثل ضبط صوت است. ضبط صوت اينطور است که هرچه بگوييد ضبط میکند. الان عکسبرداری هم شده و هم عکس شما و هم گفتار شما را ضبط میکند. کمکم علم ترقی میکند و میرسد به آنجا که افکار شما را نيز ضبط میکند.
اين نيز قول خوبيست که ما بگوييم مراد از ميزان يعنی اينکه نامۀ عمل را به دست راست يا دست چپ دهند. اگر به دست راست دهند، خوشحال و بهشتی میشويم و به دست چپ دهند، جهنمی و شقی میشويم.
در قرآن آمده بعضيها که خيلی وضعشان بده است، نامۀ عمل را از پشت میدهند. يعنی دستهای آنها به پشت غل و زنجير است و از پشت نامۀ عمل را به او میدهند و حسابی رسوا در ميان مردم است.
معنای سوّم که بهتر از اينهاست و در روايات آمده با ذوق شيعه هم جور است، از نظر قرآن و روايات هم دلالت دارد، اينست که ميزان اعمال، علی است:
«فَأَمَّا مَنْ أُوتِی کِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا کِتَابِيَهْ» را آيۀ ديگری معنا میکند و آن اينست که ميزان عمل اميرالمؤمنين و اهلبيت«سلاماللهعليهم» هستند. عمل ما را با ولايت میسنجند. هرکه عملش به ولايت بخورد، بهشتی است، ولو اينکه گناه هم داشته باشد. اگر اعمالش به ولايت نخورد، جهنّمی میشود.
خدا قسمت کند يکی از زيارات اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» را در نجف بخوانيد در آنجا آورده:
«سَلَامٌ عَلَى مِيزَانِ الْأَعْمَال»[5][5]
در روايات ديگر هم آمده امام صادق«سلاماللهعليه» میفرمايند:
«نَحْنُ المَوازِينَ»[6][6]
روايات فراوان است و خيلی هم بالاست و هم با ذوق ولايت سازگاری دارد و هم عالی درمیآيد؛ اما قدری مشکل میشود و آن اينست که يک دفعه شيعۀ اعتقادی است و اين گرچه خيلی خوب است يا شيعۀ احساساتی است و علی را دوست دارد و شعار يا علی دارد و اين هم گرچه عاليست و عجل فرجهم دارد، اما يک دفعه عمل دارد؛ يعنی راهی که اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» رفته، اين هم رفته است. البته مثل او نمیخواهند و نمیشود و يک در ميليون هم نمیشود. يعنی افکار و کردار و رفتار ما مثل اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» نمیشود و امّا اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» به شما التماس میکند:
«أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ»[7][7]
کاری کنيد که اعمالتان به ما بخورد، لذا تارکالصلاة «فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعينَ»[8][8]؛ برای آدمهايی که منغمر در گناهند و راه علی و زهرا«سلاماللهعليهما» را ندارند، شفاعت نمیشود. اصلاً اعمالشان به اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» نمیخورد. وقتی اعمال بد آدمهای بد را میسنجند، میبينند خيلی سبک است.
اما شيعۀ خلّص که «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»[9][9] است، کسانی که ايمان دارند و عمل صالح هم دارند و طبق ايمان عمل میکنند، در روز قيامت خيرالبريّه يعنی بهترين خلق خدا هستند. اعمالشان با ولايت سنجيده میشود و راحت و آسوده میشوند و منتظر رفتن به بهشت میشوند. قرآن میگويد با اميرالمؤمنين به بهشت میروند. قرآن میگويد هر ملتی با امامش به بهشت میرود. لذا
«فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ»[10][10]، اين دست راستيها چقدر مبارک و عالی و نورانی و راحتند و اما «وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ»[11][11] اين دست چپيها چقدر بد و شومند و چقدر در عذابند.
اين هم معنای سوّم بود که هم با ذوق شيعه میسازد و با روايت اهلبيت و با فلسفه میسازد و شايد اين بهتر از قول اوّل و دوّم است.
قول چهارم که قول مشکلی است، اينست که مراد از ميزان، يعنی اعمال خود انسان، که به اين تجسّم عمل میگويند. ما هرکاری کنيم يک صورت برزخی يا يک صورت ملکوتی دارد. اين صورت برزخی و ملکوتی از بين نمیرود و در روز قيامت، انسان وارد صف محشر میشود با آن تجسّم عمل و کارهايی که انجام داده و تجسم پيدا کرده است. قرآن میفرمايد:
«يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»[12][12]
در روزی که خوبها هرچه کردند حاضر است. «وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعيداً» و آن آدمهای بدکار هرکاری که کردند، حاضر است. اين از بس رسوا میشود میگويد ای کاش بين من و عمل من فاصله بود و من اين رسوايی را نداشتم. خدا میفرمايد: «وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» خدا رأفت دارد و مهربانی دارد و خدا شما را میترساند، پس از اين تجسّم عمل بترسيد.
تجسّم عمل ديگر اينست که اعمال ما روی هويت ما اثر میگذارد. اگر گناه باشد، اوّل دل ما را سياه میکند و بعد از آنکه دل ما سياه شد، کمکم اثر میگذارد و مثلاً ظلم ظالم اين را به صورت سگ درمیآورد. مثلاً آدمهای بیبند وبار به صورت ميمون درمیآيند و همچنين تا آخر. اين وارد صف محشر میشود و او را میشناسند اما میبينند يک صورت حشره يا صورت حيوان دارد.
کسانی که خوبند مثل ماه شب چهارده، درخشندگی عجيبی دارند. قران میفرمايد به اندازهای درخشندگی دارند که وقتی به بهشت میروند، جهنّميان داد میزنند که صبر کنيد ما از نور شما استفاده کنيم. آنها میگويند نمیشود از نور ما استفاده کنيد و بايد به دنيا برگرديد و نور تهيه کنيد، و بالاخره آدمهايی در رفاه و آسايش و زير چتر اميرالمؤمنين و لب حوض کوثر با نسيم بهشت هستند تا اينکه بهشتی شوند. کسانی که هويتشان تغيير کرده، زير دود و هرم جهنم و در محشر با آن گرما و شلوغی که در روايت داريم عرق میکنند. تقاضا دارم در اين چند روز هروقت گرمتان شد به ياد روز محشر و قيامت بيفتيد. آنچه اين چند روزه خواندم از قرآن است و اگر کسی منکر شود نجس میشود. بدانيد اعمال بد ما هويت برای ما درست میکند و اعمال خوب ما هويت برای ما درست میکند. اگر اعمالمان به علی بخورد، شباهت به علی و اهلبيت داريم و اگر اعمالمان به ضدّ علی و اهلبيت بخورد، شباهت به ضدّ اهلبيت پيدا میکنيم و وای به کسی که به صورتِ ضدّ اهلبيت وارد صف محشر شود.
. البقره، 20: «كه خدا بر همه چيز تواناست.»
. المدثر، 48: «و شفاعت شفاعتگران آنها را سود نبخشد!»
. الواقعه، 8: «ياران دست راست؛ كدامند ياران دست راست؟»
. الواقعه، 9: «و ياران چپ؛ كدامند ياران چپ؟»