جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت


 
  • میزان زکات فطره و کفّاره در سال ۱۴۰۳
  • پیام در پی شهادت سردار مجاهد، سرتیپ پاسدار محمدرضا زاهدی
  • پیام به نوزدهمین نمایشگاه قرآن و عترت اصفهان
  • پیام در پى ارتحال عالم جليل القدر مرحوم آيت‌الله امامى كاشانى«قدّس‌سرّه»
  • پیام در آستانۀ برگزاری ششمین دورۀ انتخابات مجلس خبرگان رهبری و دوازدهمین دورۀ انتخابات مجلس شورای اسلامی
  • شرکت در ششمین دورۀ انتخابات مجلس خبرگان و دوازدهمین دورۀ انتخابات مجلس شورای اسلامی
  • پیام در پی ارتحال عالم‌جلیل‌القدر آیت‌اللّه آقای حاج سید محمّد موسوی بجنوردی «رضوان‌اللّه‌علیه»
  • پیام تسلیت در پی درگذشت آيت‌الله آقاى حاج شيخ عبدالقائم شوشترى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام تسلیت در پی درگذشت مرحوم آيت‌الله نمازى«رضوان‌الله‌علیه»

  • -->

    عنوان درس: قول سوم راجع به بداء
    موضوع درس:
    شماره درس: 242
    تاريخ درس: ۱۳۸۳/۵/۲۵

    متن درس:

    اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

    قول سومس كه در مساله بداء هست، قولى است كه مرحوم شيخ طوسى «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» در تبيان  در عدّه و مرحوم صدرالمتألهين در اسفار، كه مرحوم صدرالمتألهين به استادشان ميرداماد هم نسبت داده‏اند و مرحوم محقق خراسانى در كفايه، بلکه بايد بگوييم يك قول مشهورى است در ميان فقهاء دو در ميان اهل اصول، بلكه يك مقدار بيشتر در ميان اهل كلام اين قول شهرت بسزاى دارد، در ميان فلاسفه هم جسته گريخته قائل به اين قول شده‏اند، كه گفتم مرحوم صدرالمتألهين يك قول نقل مى‏كند، افتخار هم مى‏كند، به مير داماد هم نسبت مى‏دهد. اينها ـ همين قول مشهور ـ مى‏گويند: لافرق بين النسخ و البداء الا اينكه نسخ در تشريع است، بداء در تكوين و بيين مقتضى است، نه علّت تامه. بعبارت ديگر مصلحت اقتضاء مى‏كند كه گاهى حكم، يا تكوين بطور مطلق گفته شود، ثم مخصص او بيايد، مقيّد او بيايد. مى‏فهيميم آنچچه گفته شده است، مقتضى بوده، نه علت تامه. آن وقت مرحوم صدرالمتألهين و همچنين مرحوم شيخ طوسى در تبيان دو تا مثال هم مى‏زنند و مى‏فرمايند تغيير قبله از همين باب بوده است، كه مسلمانها روبروى بيت المقدس نماز مى‏خواندند و خيال مى‏كردند بيت المقدس قبله هميشگى است. آيه قبله آمد[1] و پيغمبر اكرم در مسجد ذوقبلتين دو تا نماز خواندند، نماز ظهر را رو بروى بيت المقدس، نماز عصر را م روبروى كعبه خواندند، اينكه مشهور شده جبرئيل آم‏د و روى پيغمبر اكرم را گرداند، اينها دروغ است و نمى‏شود درستش كرد، براى خاطر اينكه آن زنها و مردهايى كمه بودند بايد 180 درجه بر گردندند و اينكه در وسط نماز مردها بخواهند جاى زها بايستند و زنها جاى مردها، اصلاً همه چيز به هم مى‏خورد. لذا اينكه پيغمبر اكرم وسط نماز رويشان را بطرف قبله برگردانده‏اند، مسلم درست نيست و نمى‏شود اين را درست كرد. اما اين هست كه پيغمبر اكرم نماز ظهر را رو به بيت المقدس خواندند و از قرآن هم فهميده مى‏شود كه مهياى وحى بوده‏اند، در وسط دو نماز جبرئيل آمد و گفت همه جايشان را عوض بكنند، يعنى زنها بروند جاى مردها7 مردها بروند جاى زنها و پيغمبر اكرم هم بر گردند بروند آنجا كه زنها بودند. بيت المقدس پشت به قبله بوده است، وقتى پشت به قبله باشد وقتى مى‏خواهند رو به قبله نماز بخوانند همه بايد جابجا بشوند، آن هم نه يك مقدار بلكه 180 درجه بايد جابجا بشوند. بالاخره نماز ظهر رو به بيت المقدس خوانده شد و نماز عصر رو به قبله خوانده شد. لذا مسجر شد ذو قبلتين، كه حالا مشهور است به مسجد ذوقبلتين .

    مرحوم شيخ طوسى در تبيان گفته‏اند اين نسخ است. كه در باره نسخ بحث كرديم و با آن تفصيلى كه سابقا داريم، گفتيم اين نسخ نيست. آن وقت گفته‏اند اين نسخ در تشريع است، نسخ در تكوين هم داريم،مثل قضيه حضرت يونس كه به قوم حضرت يونس گفتند برايتان عذاب مى‏آيد الا اينكه براى اينكه توبه كردند، عذاب نيامد. خب حالا اين چيست؟بيان مقتضى است. بعبارت ديگر بيان عام اراده استعمالى است، نه اراده جدّ و در آنجاها اسمش را بيان مقتضى گراشته‏اند بعد از اينكه قبله تغيير كرد، مى‏فهميم علّت تامه اين بوده است، يعنى صلاح در اين بوده كه يك مدتى رو به بيت المقدس نماز بخوانند، در حالى كه قبله نبوده و حالا از اين به بعد بايد رو به قبله واقعى نماز بخوانند و انى همان تخصيص است، يعنى بيان مقتضى، كه اسمش را بيان مقتضى مى‏گذاريم كه مرحوم آخوند در عام و خاص اراده جد و اراده استعمال درست كردند، اينجاهم همينطور است و گفته‏اند تكوينش هم همين طور است. آنكه به حضرت يونس گفتند بيان اقتضاء بوده واين بيان اقتضاء، چونكه مانع آمد، لا يؤثّر اثره. اگر مانع نيامده بود اثّر علت تامه موجود مى‏شد بعد هم مرحوم شيخ طوسى و بسيارى از بزرگان اسم اين را بداء گذاشته‏اند و گفته‏اند اين جور بداء در كلمات عرف زياد است، مثلاً مثل اينكه مى‏گويند من فردا ساعت 8 مى‏آيم. خب اين تا بيايد، خيلى زمينه مى‏خواهد، بايد وسيله باشد، هوا درست باشد، يادش نرود، خوابش نبرد، مريض نشود و بالاخره مانع جلو نيايد، تا اينكه اين ساعت 8 به وعده‏اش عمل كند. گفته‏اند: همه مردم در محاورات بيان مقتضى مى‏كنند و بداء يعنى آنكه در ميان همه مشهور است، كه بيان مقتضى مى‏كنند ،نه علت تامه واگر هم از او بپرسند، مى‏گويد خيلى خوب من ساعت 8 مى‏آيم، اگر ماتع نباشد، ساعت 8 مى‏آيم، اگر شرائط موجور باشد. حالا گاهى اين «اگر شرايط موجود باشد» يا «اگر مانع نباشد» را به زبان مى‏آورد، نه بدايى است نه نسخى، اما گاهى به زبان نمى‏آورد اين مقتضى است و اين مقتضى گاهى وسائلش فراهم مى‏شود، ساعت 8 مى‏آيد. اگر هم از او بپرسند مى‏گويد ما گفتيم مى‏آيييم، الحمدللّه‏ موانع هم رفع بود، آمديم. گاهى هم نمى‏آيد، حالا يك دفعه بدون جخت نمى‏آيد، اين خلف وعده است، يك دفعه با جهت نمى‏آيد، معذور است. مى‏گويد من گفتم ساعت 8 مى‏آيم، اما چه كنم كه هواپيما تأخير داشت، نتوانستم بيايم.خب مى‏پذيريم. يا اينكه مثلاً مريض مى‏شود، تلفن ميكند من وعده كردم ساعت 8 بيايم، اما الام مريضم و اصلاً نمى‏توانم تكان بخورم. خب هيچكدام اينهانه كذبى است، نه خلف وعدى است، نه مخالفت است، نه امثال اينها.

    گفته‏اند همين طورى كه ما در محاوراتمان بيان مقتضى مى‏كنيم، نه علت تامه، پروردگارعالم هم چنين است. گاهى مثلاً اقتضاء مى‏كند روى محاورات عرفى بيان اقتضاء بكند، نه بيان علت تامّه. آن وقت گاهى براى مقتضى ماتع پيدا مى‏شود، مى‏شود بداء، گاهى هم مقتضى اثّر اثره، براى اينكه مانع پيدا نمى‏شود و شرايطش موجود مى‏شود. اين قول شيخ طوسى كه گفتم مرحوم صدرالمتألهين به ميرداماد هم نسبت مى‏دهد، تقريبا در ماين مفسرين شهرت بسزايى پيدا كرده است، در ميان فقهاء و اهل اصول هم شهرت بسزايى پيدا كرده است بطورى كه مرحوم آخوند در كفايه نسخ را مختصر معنا مى‏كنند، بعد هم مى‏گيند بداء مثل نسخ است، هيچ تفاوتى با هم ندارند. همين طور كه در نسخ بيان مقتضى است، نه علت تامه، در بداء هم بيان مقتضى است، نه علت تامه. فرقش اين است كه اگر در احكام شد، اصطلاحا به آن مى‏گوييم نسخ و اگر در تكوين شد اسمش را مى‏گذاريم بداء و الا بداء همان نسخ است، نسه هم همان بداء است.

    در عام و خاص هميشه چنين است. تصلاً قرآن شريف وقتى نازل شده تفسيرها، تبيين‏ها در زمان ائمه طاهرين عليهم‏السلامپيدا شده است، لذا مدتى به عموم قرآن عمل شده است. خب وقتى تخصيص مى‏آيد من اول الامر اين اراده جد نبوده، اراده‏استعمالى بوده است. نه اينكه معنايش اين باشد كه تا حالا مصلحت اين بوده، از اين به بعد مصلحت غير از اين است، اينكه باب عام و خاص نيست. باب عام وخاص اين است كه وقتى خاص بيايد پى مى‏بريم كه عام ظهورى بيشتر نبوده، ظهور استعمالى بوده ،نه ظهور جد، تطابق ارده جد با اراده استعمالى نبوده است. لذا در قرآن شريف كم پيدا مى‏شود كه تخصيص نداشته باشيم، همه عمومات قرآنى تخصيص خورده است. حالا يا تخصيص خورده است يا تأويل شده، يا امثال اينها، بالاخره دست برده شده است، براى خاطر اينكه مبين قرآن اين را تفسير كرده، مبين قرآن آيه را تأويل كرد، مبين قرآن آيه را تقييد كرد، مبين قرآن آيه را تخصيص زد. خب اين اينها مثلاً 100 بعد واقع شد، حالا مى‏فهميم در قرآن شريف كه عام گفته شده، بيان مقتضى بوده است و چون قرآن  و روايات اهلبيت عليهم‏السلام همه همه براى عرف نازل شده، خب محاورات عرفى چنين است، محاورات عرفى در تقيين اولى كلى مى‏گويند، بعد تخصيص مى‏زنند. اينكه اول كلى مى‏گويند بعد تخصيص مى‏زنند يعنى چه؟ يعنى اول بيان اقتضا مى‏كنند، مثل همان مثال مرحوم شيخ طوسى مرحوم صدرالمتألهين كه مى‏گويد من ساعت 8 مى‏آيم خدمت شما و نمى‏آيد. مى‏گويند چرا نيامدى؟ مى‏گويد من گفتم مى‏آيم، اما مانع آمد ، نتوانستم بيايم. خب به او نمى‏گويند حرفت غلط است، مى‏گويند حرفت درست بوده، اينكه گفتى ساعت 8 مى‏آيم، بيان اقتضاء كردى، حالا ماتع پيدا شده، معلوم شده نمى‏شده بيايى، مقتضى لا يؤثر اثره و در محاورات عرفيه كم پيدا مى‏شود كه همه اجزاء و شرائط گفته شده باشد، مخصوصا در تفنين اصلاً بنا اين است كه كلى گويى بشود.

    بنابراين قوم حضرت يونس مستحق عذاب بودند. خطاب شده آقاى يونس من عذابشان مى‏كنم. يونس بدون اجازه از قوم بيرون رفت، كتك حسابى حورد، به اندازه‏اى كه قرآن مى‏گويد اگر توبه نكرده بود تا روز قيامت در شكم ماهى زندان بود، «فلولا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون»[2] وقتى حضرت يونس رفت، اينها آثار عذاب را ديدند، گفتند خداى يونس كه هست، لذا توبه حسابى كردند. آن گفته خدا لم يؤثّر اثره. چرا؟ براى اينكه مانع عذاب آمد. مانع عذاب چه بود؟ توبه. پس بنابراين بداء حاصل شده يعنى ماتع آمد از آن عذاب الهى كه تكوين است جلوگيرى كرد. اگر توبه نكرده بودند علت تامّه موجود مى‏شد و آنها نابود مى‏شدند و اما حالايى كه آنا توبه كردند آن عذاب الهى نيامد و آن اِخبار پروردگار عالم به حضرت يونس متحقق نشد.دروغ بود؟ نه. جهلى در مسأله بود؟ نه، بلكه آن بيان اقتضاء بود، لمصلحة و مسلحتش هم در قضيه حضرت يونس خيلى بالا بود، براى اينكه حضرت يونس يك عمر خون جگر خورد، نتوانست كار بكند، اما با يك كار آسان خدا، شد كار بكنى و اين قوم ناگهان حسابى برگشتند.

    علت اينكه حضرت يونس زندانى شد، اين بود كه بدون اجازه رفت و نبايد بدون اجازه مى‏رفت. البته اجازه گرفتنش هم لازم نبوده است، براى اينكه همه پيامبرها كه لازم نيست همه كارهايشان مربوط به خدا باشد، بخواهند بخورند، بگويند خدا، بخواهند بخوابند بگويند خدا7 بخواهند ازدواج كنند، بگويند خدا، اينها كه لازم نيست، لازم نيست كه روى جزئيات اوامر خدا باشد. خب حضرت يونس هم بدون اجازه بيرون رفت، اما در اين جور چيزها، ادب نبوّت اقتضاء مى‏كرد كه اجازه بگيرد. براى اين بى ادبى نبوت ـ كه براى ما چيزى نست، اما براى او  بود ـ كتك مى‏خواست، كتكتش را خورد. قومش ه عذاب نكشيدند، براى خاطر اينكه توبه كردند. البته براى خود حضرت يونس بداء نبود، براى اينكه به او نگفتند تا روز قيامت زندانى، او را زندان كردند، او هم گفت «لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين»[3] گناهش آمرزيده شد. اگر توبه نكرده بود، زمينه اين را داشت كه تا روئز قيامت بماند اما بداء راجع به اين نمى‏آيد، زمينه سازى مى‏آيد، بداء راجع به توبه قوم حضرت يونس است، آن جور كه گفتم. اين هم حرف سومى كه مال مير داماد و صدرالمتألهين و رئيس ما مرحوم شيخ طوسى و مفسرين، مثل مرحوم طبرسى و مرحوم فيض و من جمله مرحوم آخوند در كفايه است.

    اين حرف هم خيلى خوب است، حرف خيلى على است، اشكالى در آن نيست. چنانچه حرف اول و حرف دوم و حرف سوم، هر به قول خيلى عالى است، مو زير درزش نمى‏رود، فقط اشكالى كه هست اين است كه آيا روايتها با اين سه تا بيان مى‏سازد يا نه؟ و ما مى‏گوييم نه، براى اينكه بعضى از اين سه تا بيان، از اسرار شيعه است، بعضى از آنها هم يك چيز خيلى عادى است، كه «اعبد اللّه‏ بشى‏ء مثل البداء» «ماعظم اللّه‏ بشى‏ء بمثل البداء»[4] را نمى‏شود اين جور معنا كرد. بايد يك چيز خيلى مهمى در مقابل شرك باشد، كه خدا از همه پيامبر تعهد بگيرد مشرك نباشيد، بت شكن باشد، يكى هم قائل به بداء باشيد. معلوم است كه اينها نيست كه آقايان مى‏گويند و نمى‏شود بداء را اين جور معنا بكنيم.

    حالا ما هم يك حرفى داريم، فردا اين حرف را بزنيم، ببينيم شما مى‏پسنديد يا نه، اگر بپسنديد، آن وقت مسأله بداء را آن جور معنا بكنيم. اما گفته من رد قول امروز نيست، قول امروز هم رد قول دو نيست، قول دوم هم رد قول اول نيست. همه اين اقوال بجايش خيلى خوب است، لذا من اصلاً خيال مى‏كنم 3،4 تا قول همه‏اش به يك قول برمى گردد.

    يك مسئله‏اى هست كه حضرت «امام رضوان اللّه‏ تعالى عليه» بعضى اوقات تذكر مى‏دادند، مى‏گفتند زبان يكديگر را بفهميد، تفسيقها و تكفيرها از بين مى‏رود. شعراء و عرافاء براى خودشان يك زبانى دارند، يك اصطلاحاتى دارند، فقهاء هم براى خودشان يك اصطلاحاتى دارند. خب اين اصطلاحات را نبايد خلط كنيم، بكله بايد زبان يكديگر را بفهميم، اگر زبان يكديگر را فهميديم، همه ما موحديم و هيچ كداممان مشرك نيستيم. حضرت امام حسابى روى اين حرف پا فشارى داشتند و بعضى اوقات هم مى‏گفتند اگر عرفان را قبول ندارى، اگر عرفان بلد نيستى، ديگر منكر نشو، براى اينكه تو اصلاً عرفان نخوانده‏اى تا بخواهى ردش كنى. انسان اول بايد متخصص بشود، ثم ردّ بكند.لذا من خيال مى‏كنم همه اين 3،4 تا قول به يك قول بر مى‏گردد، يعنى آن قول دقّى عرفانى حضرت امام، با آن قول دقّى فلسفى علامه طباطبايى و ديگران و اين قول مشهور از ميرداماد و شيخ طوسى، همه مى‏خواهيد يك چيز بگويند، الا اينكه يكى بيان عرفانى كرده، يكى بيان فلسفى كرده، يكى هم بيان تفسيرى كرده است.

    مطالعه كنيد ببينيد اين حرف من درست است، كه يك تصالحى هم بين اين اقوال داشته باشيم. حالا فردا ان شاءاللّه‏ در اين باره صحبت مى‏كنيم .

    وصلى اللّه‏ على محمد و آل محمد



    [1]-

    [2]- سوه صافات، آيه 144.

    [3]- سوره انبياء، آيه 87.

    [4]- الكافى، ج 1، ص 146، باب البداء، روايت 1.

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365